سردار علی صبوری معاونت عملیات تیپ پدافند شیمیایی 24 امام
سجاد در دوران هشت سال دفاع مقدس گفت: اگر چه باورش کمی سخت است اما بعضی
از بچه های پدافند شیمیایی به خاطر این که زمان را از دست ندهند دهانشان
را می بستند و با استفاده از حس بویایی، عامل را تشخیص می دادند؛ و این
لحظات به عنوان «میدان مین» ش. م. ر شناخته می شد.
با آغاز جنگ شیمیایی ارتش متجاوز عراق
علیه نظامیان وغیر نظامیان جمهوری اسلامی ایران، نخستین حرکت ها از جانب
نیروهای ایران برای مقابله با این سلاح، تشکیل تیپ ها ویگان های پدافند بود
که در جبه های مختلف مستقر بودند و بعد از هربار بمباران شیمیایی بلافاصله
در محل مدکور مستقر شده وعمایات های پاکساری را انجام میدادند. آنهایی که
در این تیپ خدمت میکردند حماسه هایی رقم زدند که در نظر بسیاری شاید غیر
قابل باور باشد و جان فشانی هایی کردند که تنها عامل آن عشق وایثار واخلاص
بود. حماسه هایی که هنوز هم نمی خواهند راز سر به مهرش فاش شود. علی صبوری
یکی از قدیمی ترین این حماسه سازان است سراغ او رفتیم و ساعتی پای صحبت
هایش نشستیم.
سردار علی صبوری تنها 15 سال داشت که در عملیات خیبر شرکت کرد وآنجا برای
اولین بار با مصدومین شیمیایی روبرو شد. وی پس از تشکیل تیپ های پدافند
شیمیایی از اولین نیروهایی بود که به عضویت تیپ 24 امام سجاد (ع) درآمد و
با سمت معاونت عملیات در این تیپ مشغول خدمت شد. قصد یک گفتوگوی مفصل با
سردار صبوری را داشتیم که به علت مشغله کاری تنها به چند سوال «خبرنگار
پایگاه اطلاع رسانی قربانیان سلاح های شیمیایی» پاسخ گفت.
آقای علی صبوری از تیپ 24 امام سجاد (ع) شروع کنید؟
در عملیات والفجر 8، آزادسازی فاو ابلاغ تیپ اعلام شد البته تا پیش از آن
به صورت گردان فعالیت داشت اما در این عملیات و همزمان با گسترش استفاده
سلاح های شیمیایی رسماً به یک تیپ تبدیل شد و در قرارگاه عملیاتی فعالیت
خود را آغاز کرد.
شما چه مسئولیت هایی در این تیپ داشتید؟
به عنوان مسئول معاونت و عملیات تا پایان هشت سال دفاع مقدس در این تیپ مشغول خدمت بودم.
چطور شد که وارد این تیپ شدید؟
سال 64 در پادگان امام حسین تهران آموزش می دیدیم، همزمان با پایان دوره و
تشکیل فرماندهی آموزش پادگان خاتم الانبیاء اعلام شد که نیروها باید در این
فرماندهی خدمت کنند، اما من که علاقه مند به جبهه بودم به خط رفتم، بعد از
آن که به خاطر کمبود نیرو در بخش پدافند اعلام نیاز شد به آن پیوستم.
آیا قبل از ورود به این تیپ از جنگ شیمیایی اطلاعی داشتید؟
اطلاع من از این مسئله محدود به آموزش های بسیج و یا دوره های مقدماتی می
شد که در سپاه گذرانده بودم. اما هیچ آموزش تخصصی ندیده بودم. اما از طرفی
من سال 61 در حالی که 15 سال سن داشتم در عملیات خیبر شرکت کرده و مصدومین
شیمیایی را دیده بودم. اما اطلاع چندانی نداشتم و بیشترین اطلاعات و تجربه
را در حین کار و به صورت عملی به دست آوردم.
چه انگیزه ای باعث شد تا شما پا به این تیپ بگذارید؟
آن زمان اعتقادی وجود داشت به نام تکلیف و هرجا که تکلیف دیده می شد، بی
هیچ شرط و شروطی به آن جا می رفتیم و انجام تکلیف را بر هر چیز مقدم می
دانستیم. به طوری که شاید خود من و همه خواهان خدمت در واحدهایی دیگر بودیم
اما فرماندهان رده بالا تاکید داشتند که فعلاً تکلیف خدمت در این واحد است
و این جا نیاز به نیرو دارد بنابراین من هم خدمت در این تیپ را برگزیدم.
اولین بار چه تاریخی در یک منطقه آلوده وارد شدید؟
با توجه به استفاده گسترده از سلاح های شیمیایی در عقبه جبهه می توانم
بگویم شهر آبادان آبادان اولین منطقه آلوده ای بود که من پس از ورود به
تیپ، به آن جا وارد شدم. آبادان از مناطقی است که در طول عملیات والفجر 8
بارها و بارها مورد حملات شیمیایی قرار گرفت و آن جا اولین جایی بود که با
گوشت و پوست و استخوان و به عبارتی با تمام وجود سلاح های شیمیایی و جنگ
شیمیایی را حس کردم. آنجا متوجه شدم که برای مقابله با این جنگ باید هرچه
سریعتر اطلاعات خودم را افزایش دهم و نیز اقدامی انجام دهم تا پاکسازی
مناطق آلوده با سرعت بیشتری انجام شود.
پاکسازی را چگونه انجام می دادید؟
برای پاکسازی روش های مختلفی وجود داشت در کنار استفاده از مواد خنثی
کننده، برخی موارد را نیز به صورت تجربی و به مرور زمان فرا گرفتیم که زیر و
رو کردن خاک چاله های راکت که بیش از 200 متر بودند و عمق وسیعی را در بر
می گرفت، از جمله این فعالیت ها بود.
حوزه مأموریتی این تیپ بیشتر کجا بود؟
با توجه به این که ما نماینده قرارگاه قدس بودیم، نمی توان محدوده
جغرافیایی خاصی را مشخص کرد، هر کجا شیمیایی بود، این تیپ هم حضور داشت از
جبهه جنوب تا غرب و حتی در مناطق برون مرزی هم فعالیت داشت.
از فعالیت های برون مرزی تان بگویید؟
در برهه ای از زمان به همراه برخی دوستان برای آموزش کرد ها به استان اربیل
عراق رفتیم و حتی در زمان بمباران شهر حلبچه من و نیروهایم از اولین
نیروهایی بودیم که در شهر حضور یافتیم وبه طور کلی می توانم بگویم یک پای
این تیپ در مریوان بود و پای دیگر در خرمشهر و آبادان قرار داشت.
سخت ترین صحنه ای که در سال های حضور در جنگ شیمیایی دیدید چه بود؟
در کربلای 5 تیپ 63 خاتم الانبیاء توسط دشمن بمباران شیمیایی شده بود و
فرمانده تیپ برادر کریمی هم به شهادت رسید، وقتی به آنجا رسیدم، صحنه هایی
را دیدم که بعضی از آن هنوز آزارم می دهد. همه بچه ها شیمیایی شده و با
تاول هایی به سر و صورت در گوشه ای به شهادت رسیده بودند نمونه این صحنه ها
را در مریوان دیدم.
از این صحنه ها بگویید؟
کمی قبل از حلبچه، مریوان را بمباران کردند. برای پاکسازی به یکی از
روستاهای مریوان که مورد حملات شیمیایی قرار گرفته، رفتم. وارد خانه ای شدم
دیدم همه پای سفره نشسته اند، معذرت خواهی کردم و برگشتم هیچ عکس العملی
ندیدم، شک کردم نزدیک تر که شدم دیدم تمام اعضای خانواده، در همان لحظه
بمباران در سر جایشان خشک شده بودند. در این زمان به عنوان نماینده سپاه در
فرمانداری مریوان، در مقر هلال احمر این شهر بودم، یادم هست که همه
مسئولین شهر را تخلیه کرده بودند و تنها من و یک جوان که مسئول هلال احمر
بود؛ در شهر مانده بودیم و با کمک هم اجساد را از سطح شهر جمع آوری کردیم
که در این جا با صحنه هایی رو به رو شدم که قابل وصف نیست. همین اندازه می
گویم آن چه در این شهر دیدم، حتی از آن چه در حلبچه رخ داد و امروز به
نمایش در می آید وحشتناک تر بود.
یکی از اولین ناظران حادثه سردشت بچه های تیپ 24 امام سجاد (ع) بودند در مورد حادثه سردشت بگویید؟
تنها یگان حاضر در سردشت تیپ 24 امام سجاد (ع) بود. در خصوص این شهر مسائل
بسیار زیاد است اما عامل مهمی که به وخامت اوضاع انجامید فعالیت گسترده ضد
انقلاب در شهر بود، تبلیغات آن ها تا جایی فضا را مسموم کرده بود که مردم
سر دشت بر عکس آن چه که ما می گفتیم عمل می کردند مثلاً اگر می گفتیم لطفاً
پنجره ها را باز کنید، اگر پنجره ای هم باز بود، بسته می شد، از طرفی
مسئولین وقت شهر نیز اجازه اطلاع رسانی دقیق را به ما نمی دادند.
به نظر شما نیروهای تیپ پدافندی چه خصوصیاتی داشتند؟
بچه هایی که در بحث ش. م. ر کار می کردند مظلوم ترین و گمنام ترین رزمنده
ها بودند، چرا که هر کسی خدمت در این تیپ ها را قبول نمی کرد و کسانی که پا
به میدان این نبرد نابرابر می گذاشتند در معنای واقعی کلمه مخلص بودند و
این خدمت را به عنوان تکلیف تلقی می کردند.
چرا هر کسی وارد نمی شد؟
در کنار خطرات موجود، نوع کار واحد ش. م. ر سختی خاص خود را داشت. در
کربلای 5 خیلی از بچه ها بودند که در این تیپ خدمت می کردند، شیمیایی شدند
اما هیچ پرونده ای ندارند و امروز هم در گوشه کنار تهران به سر می برند و
ما هر روز خبر شهادت یک نفرشان را می شنویم.
گفتید این واحد سختی های خاص خودش را داشت در این خصوص توضیح دهید؟
در آن زمان کشور ما به عنوان یک نظام نوپا وانقلابی با محدودیت های بسیاری
مواجه بود، در کنار تحریم ها و دسترسی نداشتن به تجهیزات، حتی آن چه را که
می خریدیم جوابگوی جنگ شیمیایی نبود. به عنوان نمونه کیت هایی که برای
شناخت نوع ماده و عامل شیمیایی به منطقه می آوردند با توجه به قدیمی بودن
زمان ساخت و نیز زمان بر بودن، هیچ کارایی نداشت.
پس چگونه عوامل شیمیایی را تشخیص می دادید؟
اگر چه باورش کمی سخت است اما بعضی از بچه ها به خاطر این که زمان را از
دست ندهند و بلافاصله پاکسازی را انجام دهند دهانشان را می بستند و با
استفاده از حس بویایی، عامل را تشخیص می دادند؛ و این لحظات به عنوان
«میدان مین» ش. م. ر شناخته می شد؛ و این از مان تأسیس تا پایان جنگ تحمیلی
را شامل می شد.
در حال حاضر نگاه به پدافند شیمیایی را چگونه می بینید؟
به نظر من الان هم در بسیاری از مراکز پژوهشی و حتی صدا و سیما در مقابل
توجهی که به گردان های عملیاتی روز می شود، توجه به پدافند شیمیایی در حد
بسیار ضعیفی است.
علی رضا مشهدی با توصیف قهرمانی ها ومظلومیت های نیروهای
پدافند شیمیایی در زمان جنگ گفت: بعد از عملیات بدر حضرت امام حکمی دادند
که پس از آن نیروها با جان و دل در آموزش های پدافند شیمیایی شرکت می
کردند و باید گفت این حکم تاثیر بسیار مهمی در جنگ شیمیایی داشت.
علیرضا مشهدی مسئول آموزش پدافند
شیمیایی در زمان جنگ در گفت و گو با خبرنگار پایگاه خبری قربانیان سلاح های
شیمیایی گفت: بعد از عملیات محرم شواهدی به دست آمد که نشان داد که آموزش
پدافند شیمیایی باید هر چه سریعتر شروع شود و به این ترتیب واحد ش. م. ر
سپاه تشکیل و مسئولیت تدریس و آموزش به من محول شد.
وی افزود: باید این را بگویم که عمده کار ما در عملیات خیبر بود. در این
عملیات ما آموزشگاهی را راه اندازی کردیم که می توان گفت هسته اولیه پدافند
بود. در آن زمان من در قرارگاه کربلا بودم و هدایت و آموزش سپاه در جنوب
به عهده من بود.
علیرضا مشهدی در خصوص محتوای آموزش می گفت: آموزش ها در پادگان شهید حبیب
اللهی داده می شد و شامل سه محور انهدام، خنثی کردن و پاک سازی بود که برای
آن اصطلاح «خار» به کار می رفت.
مسئول وقت شاخه دانش آموزی سپاه در خصوص استقبال رزمنده ها از این آموزش ها
گفت: بعد از عملیات بدر حضرت امام حکمی دادند که پس از صدور آن هر کدام از
نیروها که آن را می دیدند با جان دل در آموزش ها شرکت می کردند و باید گفت
این حکم در جنگ شیمیایی بسیار مهم بود.
وی ادامه داد: عملیات خیبر اولین تجربه برخورد با مصدومان شیمیایی بود و
برای اولین بار دیدم راکتی به زمین اصابت کرد که صدای چندانی نداشت و بعد
بویی مثل بوی سیر در منطقه پراکنده شد، که بعدها فهمیدیم این بو عامل خردل
است.
مشهدی اضافه کرد: خوشبختانه به نیروها آموزش داده بودیم که از میان حواس
پنجگانه به هیچ عنوان از حس بویایی استفاده نکنند و با این صورت جان بسیاری
را نجات دادیم.
وی با اشاره به ادامه کاربرد سلاح های شیمیایی در دیگر عملیات ها ادامه
داد: در عملیات بدر از تجربیات خیبر استفاده کردیم و با توجه به حساسیت
فرماندهان وقت سپاه به کاهش مصدومیت، بعد از بمباران شیمیایی ابتدا رفع
آلودگی کرده و سپس تمام منطقه آلوده را تابلو گذاری کردیم که این روش از
شدت و افزایش مصدومین کاست.
مشهدی همچنین با اشاره به تشکیل تیپ 11 والعادیات گفت: پس از عملیات بدر در
قرارگاه کربلا تیپ 11 والعادیات را تشکیل دادیم که این تیپ پشتیبانی، خنثی
سازی بمب های شیمیایی ر ابه عهده داشت و چندین یگان را پشتیبانی می کرد.
وی ادامه داد: این تنها یکی از کارهای ما در قرارگاه کربلا بود، چرا که در
این قرارگاه ما تمام جبهه جنوب را پوشش می دادیم و از سویی همزمان یگان های
ش. م. ر را پشتیبانی می کردیم.
مشهدی با اشاره به اینکه این اقدامات در کنار ابتکارات سپاه در مقابله با
جنگ شیمیایی مؤثر بود گفت: به این ایجاد نظم و ترتیب باید ابتکارات نیروهای
سپاه را بیفزاییم.
وی در رابطه با این ابتکارات افزود: بعد از آنکه استفاده عراق از سلاح های
شیمیایی حالت گسترده ای به خود گرفت طرح ماشین خنثی سازی را به وزارت جهاد
پیشنهاد کردیم که این طرح به دست جهاد اجرایی شد و یا این که سریعاً با
همکاری جهاد خاک مناطق آلوده را زیر ورو میکردیم.
وی افزود: در عملیات والفجر 8، تجربیات خیبر و بدر در کنار هم باعث شد تا
مواد خنثی سازی با سرعت بیشتری به دست ما برسد و ما نیز با توجه به این که
در منطقه نوعی خیابان کشی وجود داشت هوا را سمت دیگر هدایت کردیم، همچنین
از خودرو خنثی سازی، کپسول و موتور پاشنده محلول در درون سنگر استفاده
کردیم در پشت خط نیز حمام های رفع آلودگی تأسیس نمودیم.
وی همچنین به جراحات شیمیایی خود اشاره کرد و ادامه داد: در طول 6 سال جنگ
شیمیایی بیش از پنج بار شیمیایی شدم. مشهدی تصریح کرد: نخستین مرتبه در
عملیات خیبر بود که به خاطر فعالیت زیاد در منطقه با عامل اعصاب شیمیایی
شدم و به رغم مشکلات مدام قطره در چشمم ریختم تا بتوانم به کارم ادامه دهم
تا این که دیگر نتوانستم، به بیمارستان صحرایی رفته و از آنجا به بقیة الله
منتقل شدم.
مشهدی افزود: بعد از آن در والفجر 8 در منطقه دارخوین با عامل خون شیمیایی شدم.
وی در خصوص توضیح چگونگی شیمیایی شدنش در این عملیات گفت: ساعت 7 صبح اعلام
شد در منطقه 18 بمب شیمیایی زده شده است، به همراه تیم خنثی سازی بلافاصله
به منطقه آلوده رفتیم و خنثی سازی و رفع آلودگی را شروع کردیم که تا ساعت 2
بعدازظهر طول کشید. 6 ساعت ماسک به صورت داشتیم.
مشهدی افزود: در همین هنگام مشغول خنثی سازی یک گلوله توپ بودم که
هواپیماهای عراقی دوباره منطقه را بمباران کردند به طوری که ماسک از صورتم
به کناری افتاده و بار دیگر شیمیایی شدم.
وی تأکید کرد: هر چند درد و ناراحتی هایم بر اثر عوارض بسیار بود اما هیچ گاه خط را ترک نکردم.
مشهدی در پاسخ به سئوالی در خصوص وضعیت جسمانی اش در حال حاضر ، خاطر نشان
کرد: به خاطر استفاده از دارو دچار دردهای کلیوی شدیدی شده ام و از نا حیه
چشم نیز مشکلاتی دارم.
جانباز شیمیایی و معاون عملیات تیپ پدافندی 11والعادیات اظهار داشت:
همزمان با انواع خمپاره ها، گلوله های توپ و حتی گلوله های کاتیوشا با
عوامل شیمیایی خط اول را بمباران می کرد تا جایی که به جرأت می گویم نود
درصد مبارزه ما در این دو عملیات (کربلای چهار وپنج ) نبرد با سلاح های
شیمیایی بود.
در گفتگوی قبلی با مرتضی کاظمی معاون عملیات تیپ 11 والعادیات خاطرات وی را از حضور در مناطق عملیاتی تا پایان عملیات کربلای 4 مرور کردیم، حال در ادامه این گفتگو خاطرات عملیات کربلای 5 و حضور تیپ های پدافند شیمیایی در این عملیات را بررسی خواهیم کرد.
مرتضی کاظمی در گفتگو با خبرنگار پایگاه قربانیان سلح های شیمیایی گفت: با
شنیدن خبر آغاز عملیات کربلای 5، با انکه هنوز بینایی خود را کاملا به دست
نیاورده بودم، با توجه به این که معاونت عملیات تیپ را به عهده داشتم خو
درا به منطقه رساندم و آمادگی های لازم را در تیپ به وجود آوردم.
وی افزود: در این عملیات عراق از هر وسیله ای برای بمباران شیمیایی استفاده
می کرد، از گلوله توپ گرفته تا خمپاره و بمباران های هوایی و نکته قابل
توجه استفاده توامان بمب های شیمیایی و گلوله های جنگی بود.
کاظمی ادامه داد: به عبارتی شاید در کنار هر 5 بمب شیمیایی، 2 گلوله جنگی
هم استفاده می کرد و این باعث می شد تا نیروها و رزمندگان علاوه بر صدمات
شیمیایی، مجروح هم بشوند.
وی تأکید کرد: این مسئله درمان زخمی ها را با مشکل روبه رو می ساخت و
پزشکان نمی دانستند برای جلوگیری از خونریزی از چه چیزی استفاده کنند که
واکنش در بدن زخمی ها به وجود نیاورد.
پیر ش. م. ر تأکید کرد: در این برهه از زمان، عراق هم به شدت در کابرد سلاح
های شیمیایی حرفه ای شده بود و همواره مناطقی را که بیشتر نقش پشتیبانی
رزمی را داشتند شیمیایی می کرد تا گردان های رزمی در رسیدن تجهیزات با مشکل
مواجه شوند.
وی ادامه داد: همزمان با انواع خمپاره ها، گلوله های توپ و حتی گلوله های
کاتیوشا با عوامل شیمیایی خط اول را بمباران می کرد تا جایی که به جرأت می
گویم نود درصد مبارزه ما در این دو عملیات (کربلای 4 و 5 ) نبرد سلاح های
شیمیایی بود.
کاظمی با توصیف فضای این عملیات گفت: در این عملیات تک و یا پاتک های عراق
تماماً با سلاح های شیمیایی بود به صورتی که اگر بچه ها 200 متر را تصرف می
کردند بلافاصله همان 200 متر بمباران شیمیایی می شد و این تنها سلاحی بود
که عراق به کمک آن می توانست در برابر نیروهای ما مقاومت کند.
معاون عملیات تیپ 11 والعادیات افزود: این حجم گسترده استفاده از سلاح های
شیمیایی باعث شد تا بسیاری از بچه ها مجروح و شهید شوند و حتی خود من هم در
این عملیات بار دیگر از ناحیه چشم، ریه و پوست شیمیایی شده ومدتی در
بیمارستان بقیه الله بستری شدم.
مرتضی کاظمی با اشاره به اقدامات پدافندی شیمیایی در این عملیات گفت: در این عملیات خاک آلوده را با لودر ، زیر و رو می کردیم و با استشمام بوی پیچیده شده در فضا نوع عامل را تشخیص می دادیم و منطقه را تابلو گذاری می کردیم و در نهایت اطلاعات خود را به مراکز درمانی می فرستادیم.
وی با ذکر خاطره ای از کربلای 5 یادآور شد: ساعت 11 شب بود که به خط می
رفتم در راه با یکی از گردان های لشگر شیراز برخورد کردم با توجه به
تجربیاتم به فرمانده گردان گفتم امشب عراق از ساعت یک شب به بعد تا 4 صبح
بمباران شیمیایی خواهد کرد و اگر این ساعت بخوابید حتماً به شهادت خواهید
رسید.
کاظمی ادامه داد: متأسفانه از خط که بر می گشتم متوجه شدم که بیشتر بچه های
این گردان در خواب به شهادت رسیده اند. تا جایی که حتی نگهبان هم متوجه
بوی شیمیایی نشده بود.
وی افزود: با تمام این مسائل عراق وقتی دید که نمی تواند حتی به رغم
استفاده از سلاح های شیمیایی مقاومت ایران را در هم بشکند تلاش کرد تا از
طریق محور حمیدیه نفوذ کند که رشادت سردار پاسدار مرتضی قربانی عراق را در
این ناحیه زمین گیر کرد.
کاظمی همچنین با اشاره به رشادت های نیروهای پدافندی شیمیایی گفت: نیروهایی
که به واحد ش. م. ر وارد می شدند در مرحله اول دست از همه چیز می شستند
چرا که همواره در تماس مستقیم با گازهای شیمیایی داشتند تا بتوانند نوع
عامل را تشخیص و پاکسازی را انجام دهند.
وی افزود: تا جایی که من به عنوان فرمانده عملیات همیشه در اتاقم ازهر گازی
یک نمونه به صورت مایع داشتم که این مسئله باعث تعجب همگان می شد.
سردار محمد باقر نیکخواه کشف بمب های شیمیایی دیگری را دور از نظر ندانسته و گفت: با توجه به حجم گسترده استفاده از سلاح های شیمیایی در مناطق مرزی هنوز کشف بمب یا گلوله های شیمیایی عمل نکرده وجود دارد.
اگر چه مدتی از کشف بمب های شیمیایی عمل نکرده در سردشت گذشته است و به رغم
انتظارات بزرگان هشت سال دفاع مقدس دستگاه دیپلماسی سکوتی تلخ را در مقابل
اختیار کرد. اما کشف این بمب سؤالی را به ذهن متبادر می کند و آن این است
که آیا احتمال کشف بمب های دیگر نیز وجود دارد یا خیر؟
برای دریافت پاسخ این پرسش گفتگویی با سردار محمدباقر نیکخواه بهرامی مسئول
سابق ش.م.ر سپاه و پژوهشگر تاریخچه کاربرد سلاح های شیمیایی ترتیب دادیم.
سردار محمد باقر نیکخواه در گفتگو با خبرنگار پایگاه قربانیان سلاح های
شیمیایی کشف بمب های دیگری را دور از نظر ندانسته و گفت: با توجه به حجم
گسترده استفاده از سلاح های شیمیایی در مناطق مرزی هنوز کشف بمب یا گلوله
های شیمیایی عمل نکرده وجود دارد.
وی افزود: این احتمال در مناطقی که بعد از جنگ حالت بکر و دست نخورده دارد
بسیار زیاد است و ممکن است مردم در ساخت و ساز ها با چنین مسائلی برخورد
کنند.
وی با اشاره به تأثیر اکوسیستمی این بمب ها ادامه داد: بنابراین وجود این
بمب ها احتمال دارد محیط زیست را نیز با خطر جدی مواجه کند و تنظیمات زیست
محیطی را مختل کرده و خاک را آلوده کند.
مسئول سابق ش.م.ر با زیر سوال بردن سکوت دستگاه دیپلماسی در برابر کشف بمب
شیمیایی سردشت گفت: وزارت امور خارجه به راحتی از کنار کشف این بمب گذشت و
در برابر تیم کارشناسی فرستاده شده سازمان ملل هیچ موضعی نگرفت.
وی افزود: تیم کارشناسی اعزامی به ایران، در واقع هیچ تخصصی در این خصوص
نداشتند و می توان گفت حضور آن ها در ایران تنها یک حالت تفریح داشت و این
از رفتار آن ها در سر دشت هویدا بود.
نیکخواه در توضیح این مسئله ادامه داد: متأسفانه کارشناسان اروپایی از
فاصله 300 تا 400 متری بمب را زیر نظر داشتند و حتی به آن نزدیک هم نشدند
در حالی که خبرنگار پایگاه قربانیان و برخی از بچه های سپاه در فواصل بسیار
نزدیک تر قرار داشتند.
نیکخواه همچنین در پاسخ به این سوال که عوامل شیمیایی تا چه مدت امکان دوام
دارند گفت: اثرات شیمیایی به دو دسته زودرس و دیررس تقسیم می شود و برخی
از این عوارض ژنتیکی هستند و امکان انتقال دارند.
وی با اشاره به انتقال این عوارض در بازماندگان جنگ ویتنام افزود: در جنگ
آمریکا و ویتنام این کشور هزاران تن از عوامل توکسین، لیتوکسین، عریان
کننده علف ها و غیره استفاده کرد که به معلولیت بسیاری از جمله کودکان
انجامید و این معلولیت به نسل های بعد منتقل شد.
نیکخواه تأکید کرد: از هر 4 کودک ویتنامی یک نفر در کشور ویتنام معلول جسمی و ذهنی است.
این پژوهشگر کابرد سلاح های شیمیایی اظهار داشت: بنابراین نمی توان به
درستی پیش بینی کرد که عوارض سلاح های شیمیایی تا چه زمانی دوام می آورد.
نیکخواه همچنین با عنوان این مطلب که در میان عوامل مختلف خردل سیاه از
سایرین خطرناک تر است ادامه داد: در برابر عامل خون که سریع الاثر است و
بلافاصله افراد را به شهادت می رساند برخی از عوامل دیگر اثر خود را در
دراز مدت نشان می دهند.
وی خاطر نشان کرد: با توجه به این مسأله باید گفت اگر یک جانباز مدارک
نداشته باشد به همان اندازه که حضور وی در مناطقی مثل جزایر مجنون ثابت
شود، نشانه ای به شیمیایی بودن اوست.
نیکخواه تأکید کرد: هر کس در عملیات کربلای5 و والفجر 8 حضور داشته مجروح
شیمیایی است چرا که تمام فضای مناطق این دو عملیات آکنده از آلودگی شیمیایی
است.
این پژوهشگر تصریح کرد: خوشبختانه امروز بیشتر عوامل شیمیایی و فرمول آن ها
شناخته شده است و تنها می توان گفت ما هنوز در فرمول وی و وی ایکس اطلاعات
کامل نداریم.
سردار نیکخواه در پایان خاطر نشان کرد: دلیل اطلاعات کم ما در خصوص این دو
فرمول استفاده از عوامل گوناگون شیمیایی با یکدیگر در اواخر جنگ، توسط رژیم
بعث است.
محمد باقر نیکخواه : در زمان جنگ روزانه 15 فروند بالگرد AH
دریایی آمریکا بر فراز خلیج فارس پرواز می کردند و با یک خط محرمانه
اطلاعات مربوط به مسیر تردد کشتی های ایران رابه عراق می دادند و خلبانان
عراقی با استفاده از این اطلاعات ناوهای ایرانی را بمباران می کردند.
شهریور، ماه آغازین جنگی است که عراق بر
علیه نظام جمهوری اسلامی ایران شروع کرد، نبردی که هشت سال بعد در همین
ماه با پیروزی نظامی ایران در بیشتر جبهه ها و حملات رزمندگان اسلام به قلب
سپاه عراق، با امضاء عهد نامه 598 به پایان رسید. در این هشت سال رژیم بعث
جنایاتی مرتکب شد که بسیاری از آن ها با حمایت مستقیم کشورهای غربی و غیر
مستقیم شورای امنیت همراه بوده است. شاید 6 سال جنگ شیمیایی بهترین مصداق
برای نشان دادن این حمایت ها باشد. گر چه گاه این حمایت ها خود را به شکل
حمایت نظامی نشان میداد و با دخالت مستقیم غرب و به ویژه آمریکا در خلیج
فارس به نفع عراق و بر علیه ایران نیز همراه بود. اما باز هم آن چه بیشتر
به چشم می آید، حمایت از این رژیم در جنگ شیمیایی است. طوری که به رغم
استفاده عراق از این سلاح کشتار جمعی در شهر ها و مناطق مسکونی که زیر پا
گذاشتن تمامی کنوانسیون های حقوق بشر بود، این مراجع قانونی ومدعیان دروغین
حقوق بشر، باز هم سکوتی تلخ را انتخاب کردند و تنها پس از پذیرش قطعنامه
توسط عراق قطعنامه ای خنثی به نام قطعنامه 6200 را صادر کردند که نکات
تاریک بسیاری دارد. برای روشن شدن این نکات و نگاهی به دخالت های نظامی
آمریکا با مسئول سابق ش. م. ر سپاه گفتگویی انجام دادیم که در ادامه
میآید.
سردار محمدباقر نیکخواه گفت: صدور قطعنامه 6200 تنها یک نوشدارو پس از مرگ سهراب بود و دارای نکات منفی بسیاری است.
وی در توضیح این نکات افزود: این قطعنامه می توانست در اولین گزارش هیئت
اعزامی سازمان ملل پس از عملیات خیبر در سال 62 ه. ش/ 1984 م و به جای آن
بیانیه که هیچ اثری نداشت صادر شود.
نیکخواه تصریح کرد: به عبارتی قطعنامه 620 هر چند یک ساز و کار ضعیف دارد
اما باید پیش از این به عنوان سندی در جهت احقاق مظلومیت جمهوری اسلامی
ایران و اثبات تجاوز شیمیایی عراق صادر می شد.
نیکخواه یادآور شد: یکی دیگر از نکات قطعنامه 620، این است که پس از پذیرش
قطعنامه 598 توسط عراق در 15 مرداد 1367 صادر شد و تاثیری در مجازات وتنبیه
این کشور نداشت.
وی همچنین گفت: کشورهای غربی و شورای امنیت در واقع زمانی این قطعنامه را
صادر کردند که مطمئن شدند عراق توانسته مأموریت خود در برابر نظام جمهوری
اسلامی ایران انجام دهد.
نیکخواه همچنین ضمن تحلیلی از این قطعنامه گفت: اگر عراق قطعنامه را نمی
پذیرفت و به جنگ ادامه می داد چه بسا که مفاد این قطعنامه نیز همچون
قطعنامه های پیش از آن بسیار خنثی و بیخاصیت بود و هیچ یک از خواسته های
ایران را برآورده نمی کرد.
وی افزود: سازمان ملل وشورای امنیت در حالی بعد از 6 سال جنگ شیمیایی عراق
بر علیه ایران این قطعنامه را صادر کردند که پس از حمله عراق به کویت در
1991 و در فاصله 4 ماه، 12 قطعنامه شدید بر علیه عراق صادر نمودند و از این
مجمل می توان به اغراض غرب و شورای امنیت در قبال جنگ تحمیلی پی برد.
وی با بیان اینکه با توجه به ماهیت شورای امنیت در آن زمان انتظار بیشتری
نیز از این مرجع وجود نداشت ادامه داد: اعضای دائم شورای امنیت در آن زمان
انگلیس، فرانسه، امریکا و اتحاد جماهیرشوروی یعنی تأمین کنندگان اصلی زارد
خانه های شیمیایی عراق بودند.
نیکخواه ادامه داد:از سویی دیگر شرکت های دولتی و خصوصی که عراق را برای
انجام این جنایات کمک میکردند وابسته به این دولتها بودند وبه دلیل تضاد
منافع با نظام جمهوری اسلامی وترس از صدورانقلاب چنین اعمالی را انجام
میدادند.
وی با اشاره به اعلام موضع صریح این کشورها در زمان جنگ در برابر ایران
افزود: آن ها به صراحت می گفتند که ایران نباید پیروزجنگ باشد و در راه
رسیدن به این هدف عراق را حمایت می کردندکه این حمایت در بیشتر مواقع شکل
کمک مستقیم را به خود می گرفت.
نیکخواه تأکید کرد: به همین دلیل آمریکا در خلیج فارس مستقر شد و حتی در
باز پس گیری فاو ناوهای آمریکایی از درون خلیج فارس بر سر رزمندگان ایران
آتش می ریختند و یا در 12 تیر 67 هواپیمای ایر باس را منهدم کردند.
وی ادامه داد: آن ها حتی سکوهای نفتی رشادت و رسالت ایران را اشغال کردند و
یا روزانه با ارسال پیام هایی در کریدور پروازی و خطو هوایی ایران، اختلال
ایجاد می کردند.
نیکخواه ادامه داد: این را هم باید به این کمک ها افزود که روزانه 15 فروند
بالگرد AH دریایی آمریکا بر فراز خلیج فارس پرواز می کردند و با یک خط
محرمانه اطلاعات مربوط به مسیر تردد کشتی های ایران رابه عراق می دادند و
خلبانان عراقی با استفاده از این اطلاعات ناوهای ایرانی را بمباران می
کردند.
نیکخواه در پایان خاطر نشان کرد: این حقایق نشان می دهد که عراق در این جنگ
تنها نبود و تمام دنیا را پشت سر خود داشت و با اطمینان از حمایت جهانی و
عدم واکنش شورای امنیت این جنایات را مرتکب می شد.
فرمانده پدافند شیمیایی در دوران دفاع مقدس گفت : با توجه
به کشف یک بمب شیمیایی عمل نکرده در سردشت، وزارت امور خارجه باید از دبیر
کل سازمان ملل و شورای امنیت درخواست صدور بیانیه در محکومیت حملات شیمیایی
عراق در جنگ تحمیلی نماید.
به گزارش خبرنگار پایگاه خبری قربانیان
سلاح های شیمیایی سردار محمد باقر نیکخواه افزود: بمب شیمیایی عمل نکرده
سندی دیگر برای اثبات جنایات شمیایی عراق بر علیه جمهوری اسلامی ایران
واثبات حقانیت جانبازان شیمیایی ایران است.
نیکخواه ادامه داد: دبیر کل فعلی سازمان ملل متحد می تواند به استناد این
سند و با توجه به اینکه دیگر منافعی با دولت و حکومت عراق وجود ندارد،
بیانیه ای برای اثبات متجاوز بودن عراق صادر کند.
مسئول سابق ش.م.ر سپاه تصریح کرد: اگر چه با توجه به جو حاکم بر فضای بین
المللی امکان صدور این بیانیه بسیار کم است اما این انتظار وجود دارد که
وزارت خارجه این موضوع را پی گیری کند.
وی تأکید کرد، در این میان رسانه ها نیز نقش زیادی دارند و باید فضاسازی تبلیغاتی را برای بازتاب بین المللی این حادثه انجام دهند.
نکخواه با شیمیایی خواندن این بمب ادامه داد: آن چه در سر دشت کشف شده یک
بمب شیمیایی عمل نکرده است وقرار است در حضور هیات اعزامی از سازمان منع و
تکثیر سلاح های شیمیایی خنثی شود.
محمدباقر نیکخواه ادامه داد: با توجه به بمب های به کار رفته در حمله
شیمیایی عراق به شهر سردشت می توان گفت این بمب نیز دارای عامل خردل سیاه و
یا اعصاب از نوع سارین است.
گفتنی است شهر سردشت در هفتم تیر ماه 66 در چهار نوبت توسط هواپیمای رژیم
بعث مورد حملات شیمیایی قرار گرفت که موجب شهادت 110 نفر و مجروحیت 5000
نفر شد.
در آن زمان ایران بیش از ده نامه برای دبیر کل سازمان ملل و شورای امنیت
ارسال کرد که از میان آن ها تنها یک نامه که حاوی سی سند از جنایات شیمیایی
عراق بود به عنوان اسناد سازمان ملل شد و این بمب باید به عنوان سندی در
تثبیت حملات شیمیایی عراق بر علیه ایران در کنار آن اسناد قرار گیرد.
همسر شهید حاج داود کاظمی گفت: جنگ که تمام شد همسرم به کار قبلی خود
یعنی تراشکاری مشغول شد و همیشه می گفت که جامعه به صنعت هم نیاز دارد.
تمام شاگردانش یا بیکار بودند و یا بچه های یتیم و فقیر، او همیشه می گفت:
وظیفه ی من است که به اینها خدمت و جامعه خدمت کنم.
مهر انگیز فجرک همسر شهید حاج داود کریمی در گفتگو با خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی قربانیان سلاح های شیمیایی اظهار داشت:متولد 26 آذر ماه سال 1332 در تهران 18 سال داشتم که به پیشنهاد خواهر شهید کریمی به عقد ازدواج او درآمدم. اولین بار که حاج داوود را دیدم احساس کردم مرد بسیار با ایمانی است و سرانجام در ششم شهریور ماه سال 1349 با هم ازدواج کردیم و ثمره زندگی ما یک دختر به نام "مریم"و سه پسر به نامهای"میثم،محمد صادق، محمد محمود" است.
وی از خصوصیات اخلاقی حاج داوود کریمی گفت:حاجی اخلاق و مرام خاصی داشت. بی نهایت مهربان و دلسوز و یتیم نواز بود.او قبل از انقلاب یک برنامه خود سازی از امام گرفته بود و روزهای دو شنبه و پنج شنبه را روزه می گرفت .حاج داوود به مسائل سیاسی و مذهبی مملکت بسیار اهمیت می داد.از بعد اخلاق خانوادگی این که؛ وقتی بچه ها از بیرون وارد منزل می شدند، جلوی پای آنها بلند می شد و با آنها دست می داد و احوالپرسی می کرد. گاهی اوقات من اعتراض می کردم و می گفتم این کار را نکن ولی حاجی می گفت: من پدر هستم و باید نسبت به فرزندانم رابطه ام فرق داشته باشد و به آنها احترام بگذارم.
خانم فجرک افزود: وی تاکید کرد:ایشان در سال 1356 به همراه چند تن از دوستانش به لبنان رفت و به من هم نگفته بود که دلیل رفتنشان چیست، تا اینکه بعد ها فهمیدم که برای عملیاتهای چریکی رفته بودند.
همسر شهید حاج داوود کریمی گفت: قبل از انقلاب در خانه اعلامیه های امام را تایپ می کردم و حاجی هم آنها را چاپ می کرد و بعد هم با دوستانش به پخش اعلامیه ها می پرداخت.
از آن دوران خاطره ای به یادآورد:یک روز مانده بود به مراسم عزاداری عاشورا سال 1357 که حاجی مرا به خانه یکی از دوستانم فرستاد و گفت که با دوستانش جلسه دارد ولی آنها می خواستند در خانه ما بمب بسازند و روز عاشورا تظاهراتی به راه بیندازند وقتی که مشغول ساختن بمب می شوند یکی از بمب ها می ترکد و فرش ها و پرده ها همه می سوزند و حاج داوود برای اینکه کسی چیزی نفهمد، روی اجاق ظرفی را می گذارد تا اینکه وانمود کند اجاق آتش گرفته است.
وی تاکید کرد:بعد از پیروزی انقلاب کمیته های انقلاب را راه اندازی کرد و بعد از آن هم در سال 1360 به انتخاب شهید رجائی فرمانده سپاه تهران شد. بعداً به غرب کشور منتقل شد و از آنجا هم به جبهه اعزام شد.
حاجی هر دو ماه یک بار به دیدن من و بچه ها می آمد، ولی در نبود ایشان بزرگ کردن بچه ها سخت بود ولی من همیشه می گویم که آن روزها خدا مرا کمک کرد تا توانستم بچه ها را بزرگ کنم...
وی در ادامه چنین گفت :زمانی که همسرم شیمیایی شده بود به ما چیزی نمی گفت.بعد از مدتی سردرد های عجیبی می گرفت، تا اینکه در سال 1380 بیماریش شدید تر شد و تمام بدنش غده می زد و هر غده ای را که عمل می کردند از جای دیگر دوباره در می آمد تا اینکه ایشان را به آلمان اعزام کردند و آنجا متوجه شدند که اثر گاز های شیمیایی است.روزها گذشت و هر روز حالش بدتر می شد روزها آخر بسیار درد می کشید تا اینکه دکتر قدسی پور در بیمارستان سینا برای کم کردن درد حاج داوود پمپ مولفین را داخل شکمش گذاشت و این خودش علامت این بود که دیگر حاجی زیاد کنار ما نیست.تا اینکه در روز 16 شهریور ماه سال 1383 ساعت سه نیمه شب خبر شهادت ایشان را شنیدیم.
این همسر شهید تاکید کرد:جنگ که تمام شد همسرم به کار قبلی خود یعنی تراشکاری مشغول شد و همیشه می گفت که جامعه به صنعت هم نیاز دارد. تمام شاگردانش یا بیکار بودند و یا بچه های یتیم و فقیر، او همیشه می گفت: وظیفه ی من است که به اینها خدمت کنم. او همیشه می گفت اگر من بتوانم چهار خانواده را هم از سختی نجات بدهم برایم کافی است. حاج داوود همه تجربیاتش را در اختیار دوستان و آشنایان می گذاشت و از انتقال تجربه اش به کسی دریغ نمی کرد.
از شهادت حاج داود گفت:وقتی این خبر را شنیدم با شجاعت تمام با آن برخورد کردم و احساس کردم که باید به فکر بچه ها باشم.روزی که پیکر حاجی را به خانه آوردند، روی تختش خواباندیم و بچه ها با پدرشان خداحافظی کردند. خیلی سختی بود ولی من راضی به رضای خدا هستم و همیشه سعی می کنم جای خالی همسرم را با فرزندانم پر کنم، چرا که بسیاری از خصوصیات حاج داوود در فرزندانم هست
مسئول سابق ش.م.ر سپاه گفت: حمله شیمیایی به دهستان شیخ عثمان از مناطق
شهرستان اشنویه در ادامه نسل کشی ایرانیان وبا زیر پا گذاشتن حقوق بشر
دوستانه توسط عراق انجام شد.
با گذشت سه دهه از حادثه سردشت بنا به گفته مسئولین شهر و دیگران بالغ
بر 1800 مصدوم نیازمند مراقبت در سردشت و اطراف آن زندگی میکنند که به نظر
باید دستگاههای مسئول هرچه سریعتر یک مرکز فوریتهای پزشکی تخصصی برای
رسیدگی به مصدومان شیمیایی سردشت احداث کند تا آنها برای کوچکترین بیماری
مجبور به خروج از شهر و رفتن به تهران نباشند.
کسانی که این روزها مدافع حقوق بشر و
رعایت حقوق انسانی هستند و در دانشگاههایشان کرسی حقوق بشر تدریس میشود
یاران دیروز صدام هستند که با ارسال مواد و گازهای شیمیایی به عراق
کارخانجات تولید بمب شیمیایی عراق را تجهیز کردند انهایی که به رژیم بعث
چراغ سبز نشان دادند امروز دخیل در خون هزاران نفر زن و کودکی هستند که در
تیرماه سال 1366 و تنها به گناه حمایت از نیروهای ایرانی با بمبهای
شیمیایی مورد حمله قرار گرفتند و فاجعه سردشت را خلق کردند. فاجعهای که
این روزها در سالگرد سومین دهه آن قرار داریم. جنایتی جنگی که هرچند مقامات
ایرانی تمام تلاش خود را برای انعکاس جهانی آن به کار بردند اما هم کاسه
بودن رییس وقت سازمان ملل با دژخیمان بعثی در آن زمان این تلاشها را ابتر
گذاشت و تا سالهای سال مجروحان این فاجعه در گمنامی سالهای درد و رنج را
پشت سر گذاشتند.
برای روشن شدن هرچه بیشتر زوایای حادثه سردشت گفتگویی با محمد باقر نیک
خواه رییس سابق ش. م. ر سپاه پاسداران و مو لف کتاب «گاه شمار حملات
شیمیایی عراق در هشت سال دفاع مقدس» انجام دادیم که وی در رابطه با بمباران
شیمیایی شهر سردشت و سابقه استفاده از سلاحهای شیمیایی توسط عراق در جنگ
تحمیلی برعلیه رزمندگان و نیروهای غیر نظامی ایران مطالبی را عنوان کرد که
جای تأمل و تعمق فراوان دارد.
هر بمب حاوی 50 لیتر خردل سیاه
محمد باقر نیک خواه در گفت و گویی اختصاصی با خبرنگار پایگاه قربانیان
سلاحهای شیمیایی در خصوص علت حمله شیمیایی عراق به سردشت گفت: به دنبال
عملیاتهای نصر 4 ونصر 5 در منطقه عمومی سردشت و پیروزیهای نیروهای ایران
در این عملیاتها رژیم بعث با هدف انتقام از مردم حامی نیروهای ایرانی،
کشتار عمومی، تضعیف روحیه رزمندگان و ایجاد ناامیدی و تردید در ادامه حمایت
از رزمندگان دفاع مقدس ساعت 4.15 بعد از ظهر 7 تیر 1366 با 4 فروند
هواپیمای سوخو 8 بمب شیمیایی 500 کیلوگرمی که هرکدام حاوی 50 لیتر از عوامل
خطرناک شیمیایی بودند را، در نقاط شلوغ شهر پرتاب کرد.
وی افزود: با پرتاب این بمبها در حدود 400 لیتر از عوامل بسیار خطرناک گاز
شیمیایی خردل که با نام جهانی ایپراید یا خردل سیاه شناخته میشود در سطح
شهر پراکنده و باعث شد در همان ساعات اولیه بالغ بر دهها نفر شهید و بیش
از هزارها نفر مصدوم شوند، چرا که این گازها در خانهها و ادارات نفوذ کرده
و پایداری بیشتری دارد در حالی که در میدانهای باز گازهای سمی زودتر
متصاعد شده و تغییرات جوی آن را از میان میبرد. از طرفی در یک هوای گرم که
وزش باد بسیار کمتر است اثر و ماندگاری این گازها بسیار بیشتر است.
نیک خواه ضمن اشاره به ادامه حملات در روزهای بعد، ادامه داد: عراق تنها به
سردشت اکتفا نکرد و روز هشتم تیر روستاهای اطراف سردشت مانند «کله رش» را
مورد حملات شیمیایی قرارداد که به نابودی مزارع و کشتزارها های مردم و
هزاران رأس دام و طیور منجر شد به عبارتی در کنار تلفات جانی، آلودگی محیط
زیست نیز به مشکلات سردشتیان افزود.
وی تصریح کرد: درهمان اوایل کار تیپ 24 پدافند شیمیایی امام سجاد که حفاظت
از منطقه عمومی سردشت را بر عهده داشت وارد شهر شد وبمبهای شیمیایی را
خنثی و ابر حاصل از این گازها را از روی شهر دور کردند همچنین برای رفع
آلودگی دو باب حمام برای زنان و مردان در نظر گرفته شد و مردم را برای رفع
آلودگی در این مکان جمع کردند.
نیک خواه اضافه کرد: گروه امداد هم به کمک دیگر واحدهای امدادی از جمله
پزشکان بهداری سپاه سردشت مردم را به مناطق درمانی انتقال دادند در این
میان بیش از هزار نفر که مصدومیت شدید داشتند به شهرهای همجوار مانند
ارومیه تبریز و سنندج فرستاده شدند و از آنجا با هواپیما به تهران اعزام و
در بیمارستانهای لبافی نژاد و بقیه الله و لقمان بستری شدند.
استفاده از حق وتو بر ضد مردم سردشت
نیک خواه با جنایت جنگی برشمردن حادثه سردشت اظهار کرد: نگاه به مفاد
کنوانسیون و پروتکلها نشان میدهد این اقدام یک جنایت جنگی است چرا که بر
اساس پروتکل 17 ژوئن 1925 ژنو استفاده از مواد سمی و عوامل شیمیایی چه در
جنگ و چه برعلیه غیر نظامیان ممنوع است حتی خود عراق در سال 1931 این
پروتکل را امضا کرده است.
وی افزود: از طرفی بر اساس مفاد کنوانسیونهای چهارگانه حقوق بشردر 12 اوت
1949 که عامل اجرایی آن صلیب سرخ است باز هم این کار جنایت علیه حقوق
انسانهاست که عراق آنها را در جنگ نادیده گرفت، از طرفی بر اساس مفاد 17 و
12 اساس نامه دیوان بینالمللی کیفری لاهه استفاده از این سلاح ممنوع است و
به عنوان یک سلاح نسل کشی به حساب میآید.
نیک خواه خاطر نشان کرد: اگر این موضوع درست تحلیل شود به وضوح در این
جنایت جای پای کشورهای غربی و حتی شورای امنیت سازمان ملل و به ویژه 5 عضو
دائم به خصوص شوروی سابق، انگلیس، امریکا دیده میشود چرا که آنها در این
خصوص با عراق همکاری کرده و از صدور قطعنامه بر ضد این اقدام و حتی مطرح
شدن درخواستهای ایران در شورا جلوگیری میکردند و در واقع باید گفت عراق
با چراغ سبز شورای امنیت این کار را انجام داده است و در مرحله نخست شورای
امنیت و سازمان ملل متحد در این مورد متهم هستند و عراق تنها عامل
خواستههای آنها بود.
حمایت از جنایت جنگی در صحن سازمان ملل!
وی با اشاره به فعالیتهای مسئولین برای افشاگری در این خصوص گفت : به
عنوان مسئول وقت ش. م. ر قرارگاه خاتم سپاه مدارک و مستندات گرد آوری شده
از تیپ 24 و منابع دیگر را به وزارت خارجه و ستاد تبلیغات جنگ وابسته به
شورای عالی دفاع ارسال کردم و این اسناد به همراه نامه وزیر امور خارجه
ایران، به آقای رجایی خراسانی نماینده دائم ایران در سازمان ملل تحویل داده
شد.
نیک خواه در خصوص بازتاب جهانی حادثه سردشت افزود : در آن زمان ستاد
تبلیغات جنگ از اصحاب رسانه و خبرنگارهای خارجی دعوت کرد تا از منطقه
بازدید کنند این اقدام باعث شد تا کشورهای غربی نتوانند از سانسور خبری
برای رسانه ای نشدن حادثه سردشت استفاده کنند و گزارشاتی در این خصوص پخش
شد. از طرفی ستاد تبلیغات جنگ نیز گزارشها و اسناد جمع آوری شده را از
طریق صدا و سیما برون مرزی در جهان منتشر کرد و نمایندگان سیاسی ایران در
کشورهای مختلف نیز در این رابطه اطلاع رسانی کردند.
وی همچنین به نقش انجمن های دانشجویی برای بازتاب سردشت اشاره کرد و افزود:
یکی از تشکلهای دانشجویی که در بازتاب این حادثه نقش بسیاری داشت و در
این خصوص فعالیت زیادی انجام داد انجام اسلامی بود که بعد از هماهنگی با
ستادش. م. ر نمایشگاههای مختلفی را در سطح کشور و خارج کشور برگزار میکرد
و به همین خاطر با منافقین درگیریهایی پیش میآمد.
نیک خواه همچنین ادامه داد: اعزام مصدومین شیمیایی سردشت به کشورهای اروپای
غربی نیز یکی از راههای انعکاس این واقعه بود که با بایکوت خبری شدیدی
مواجه میشد تا جایی که پزشکان معالج در این کشورها و به ویژه آلمان اجازه
مصاحبه و صحبت در این رابطه را نداشتند. هرچند در این میان پزشکانی نیز
وجود داشتند که بی واهمه با رسانهها در این رابطه گفتگو میکردند.
وی افزود: هرچند این اقدامات صورت گرفت و ستاد تبلیغات جنگ در آن زمان
در سطح جهانی اسناد این اقدام را منتشر کرد و از آن پرده برداشت اما
کارشکنیهای سازمان ملل اثر این فعالیتها را کاهش داد چرا که سازمان ملل و
شورای امنیت در حمایت از عراق به خواستهها و مکاتبات ایران پاسخ ندادند و
تنها کار آنها انتشار 30 صفحه از اسناد گردآوری شده در میان اسناد سازمان
ملل و آرشیو کردن آنها بود.
نیک خواه در خصوص خواستههای ایران گفت: از سازمان ملل و شورای امنیت
درخواست کردیم گروه و تیم کارشناسی خود را برای بازدید و مشاهده آثار و
بقایای این جنایات و معاینه بالینی معصومین و پیکر شهدا به ایران اعزام کند
و گزارشهای حاصل از این بازدید در شورای امنیت منتشر و قرائت شود.
وی ادامه داد: همچنین ایران از شورای امنیت درخواست کرد عراق را به دلیل
ارتکاب این جنایت محکوم و به عنوان ناقض قوانین بینالمللی تنبیه کند ونیز
اینکه از ادامه این جنایات در دیگر جبهه ها جلوگیری شود همچنین سازمان ملل
از حمایت کشورهای غربی از عراق و ارسال مواد برای ساخت این سلاحها ممانعت
کند.
نیک خواه در توضیح این حمایتها افزود : 36 کشور اروپایی و امریکایی و 450
شرکت دولتی و خصوصی و حتی فراملیتی و چند ملیتی عراق را در ارسال مواد و
تجهیزات، ساخت و تولید و حتی مشاوره برای کاربرد آن در میدان جنگ مساعدت
کردند و این آماری است که از جانب مسئولین نظامی و امنیتی کشورهای غربی در
کتابها و آثار مختلفی همچون سوداگری مرگ منتشر شده است. همچنین رفیق
السامرایی رییس اطلاعات نظامی رژیم بعث و دیگر مسئولین وقت عراق نیز به
استفاده از این سلاح در جنگ تحمیلی اعتراف کردهاند.
23 دی 1359 نخستین حمله شیمیایی
وی در پاسخ به سوالی درخصوص سابقه استفاده از سلاح شیمیایی در جنگ علیه
ایران افزود: اولین موردی که به صورت مستند و به عنوان نخستین نمونه
استفاده گسترده عراق از سلاحهای شیمیایی در جنگ تحمیلی به دست آمده است
استفاده این نوع بمبها در تاریخ 23 دی 1359 است، در آنجا عراق برای نخستین
بار منطقه نی خزر و دشت هلاله در منطقه عمومی میمک و اهواز را بمباران
شیمیایی کرد که باعث شهادت 10 نفر و مجروحیت 40 نفر از رزمندگان ایران شد.
وی ادامه داد: بعد از عملیات والفجر 2 در تاریخ 17 مرداد به عبارتی 18 روز
پس از عملیات تا 25 مرداد مناطق مرزی پیرانشهر و حاج عمران وارتفاعات قمطره
را بمباران کرد که بالغ بر 100 نفر شهید وهزاران نفر مجروح شدند و بعد از
آن در آبان 62 با استفاده از این بمبها در پنجوین فاجعه آفرید.
وی با اشاره به آموزشهای عمومی در خصوص پدافند شیمیایی در پاسخ به این
سوال که ضعف آموزش عمومی در آن زمان تا چه میزان در وسعت بخشیدن به دامنه
فجایع سردشت موثر بود گفت: سال 1364 بعد از آنکه عراق رسما اعلام کرد از
بمبهای شیمیایی برعلیه غیر نظامیان هم استفاده خواهد کرد به مسئولین وقت
هشدارهای لازم داده شد و از آنها خواستیم تا آموزشهای عمومی در سطح شهرها
گسترش یابد.
وی یادآور شد: بعد از این هشدار آموزش عمومی در شهرها و استانهای مختلف
شروع شد به طوری که یک گردان از تیپ امام سجاد به عنوان تیپ پدافند شیمیایی
تهران در این شهر مستقر شد همچنین بلافاصله آموزشهایی برای مردم شهرهای
مرزی شروع شد اما به نظر این آموزشها کافی نبود و تجهیزات نیز به اندازه
کافی وجود نداشت. از طرفی مسئولین به دلیل پرهیز از ایجاد مشکلات روانی و
رعب و وحشت در میان مردم، احتیاط میکردند.
1800 مصدوم نیازمند مراقبت در سردشت
وی در خصوص ابعاد این جنایت جنگی گفت: با گذشت سه دهه از حادثه سردشت بنا
به گفته مسئولین شهر و دیگران بالغ بر 1800 مصدوم نیازمند مراقبت در سردشت و
اطراف آن زندگی میکنند که به نظر باید دستگاههای مسئول هرچه سریعتر یک
مرکز فوریتهای پزشکی تخصصی برای رسیدگی به مصدومان شیمیایی سردشت احداث
کند تا آنها برای کوچکترین بیماری مجبور به خروج از شهر و رفتن به تهران
نباشند.
مسئول سابق «ش. م. ر» سپاه با اشاره به عوارض دیرپای گاز خردل درخصوص مشکل
مصدومان این شهر گفت : گاز خردل دارای عوارض بسیاری است که مانند خوره
آهسته بافتهای بدن را از بین میبرد به همین دلیل باید به مشکلات مصدومین
این شهر همچون نایاب بودن داروهایشان و گرانی این داروها توجه جدی شود و
تاسیس یک درمانگاه تخصصی در این شهر کوچکترین اقدام برای این مجروحان است.
وی اضافه کرد: بسیاری از سردشتیها با مشکلات ژنتیکی روبرو و در توارث با
مشکلات بسیاری مواجه شدهاند تا آنجا که این عوارض حتی به نسل بعد نیز
انتقال یافته همچنین بسیاری از آنها به دلیل ترس از این عوارض حتی بچه دار
هم نمیشوند و این مسئله مشکلات روانی بسیاری در جامعه سردشت به وجود
آورده است.
محمد باقر نیک خواه خاطر نشان کرد: ما هنوز هم نتوانستیم ابعاد فاجعه سردشت
را به جهانیان نشان دهیم در حالی که دستگاه قضا باید حقوق مصدومین این
حادثه را در دعاوی بینالمللی دنبال کند و اگرچه در این خصوص اقداماتی
انجام شده است اما از انسجامی برخوردار نیست و حتی بررسی پرونده داخلی این
حادثه نیز از روند مطلوبی برخوردار نیست.
مادر یکی از شهدای سالهای دفاع مقدس: 76سال دارم. در ژاپن و در استان
"کیودو " شهر "اَشیا " متولد شدم .پدرم «چوجیرو یامامورا» و مادرم «آیی
یامامورا» نام داشتند. ما چهار خواهر و برادر بودیم ؛ 3 دختر و 1 پسر و من
فرزند سوم خانواده محسوب میشوم.
سرکار خانم «بابایی»، پوشیده در چادری مشکی و با نگاهی نافذ ، هیبتی خاص دارد که به سرعت انسان را به یاد مردم شرق آسیا می اندازد. ایشان را تا 21 سالگی با نام «کونیکو یامامورا» صدا می کردند ولی او دیگر سالهاست که «حاج خانم بابایی» خوانده می شود. به راستی آیا خانواده «یامامورا» در دورترین افق های ذهنی خود تصور می کردند که یکی از نوادگانشان به خیل سربازان «حضرت روح الله» بپیوندد و خون سرخش بر خاک گرم کربلای ایران اسلامی ریخته شود. و این چنین است تقدیر کسی که باران رحمت خاصه خداوند بر وجودش ببارد و برکتی آسمانی به حیاتش ببخشاید.
لطفا خودتان را معرفی کنید.
«سبأبابایی» هستم. 76 سال دارم. در کشور ژاپن و در استان "کیودو " شهر
"اَشیا " متولد شدم .این منطقه از گذشته تا الآن معروف است و گرانترین
زمینهای ژاپن در این شهر قرار دارد زیرا نزدیک کوه و دریا است و خیلی
آرامش دارد، در آن موقع سینما و مغازههای زیادی در این شهر وجود نداشت به
همین دلیل شلوغ نبود و پولدارها در آن شهر زمین میخریدند و ویلاهای
آنچنانی میساختند. البته ما چون بومی آن شهر بودیم و اجداد من در آنجا
زندگی می کردند وضع مالی متوسطی داشتیم ولی در کل، "اَشیا " یک منطقه مرفه
نشین است.
از پدر و مادر خودتان بگویید؟
پدرم «چوجیرو یامامورا» و مادرم «آیی یامامورا» نام داشتند. ما چهار خواهر و
برادر بودیم ؛ 3 دختر و 1 پسر و من فرزند سوم خانواده محسوب میشوم.
پدربزرگم را به یاد ندارم اما با مادربزرگم که زنی 80 ساله بود بسیار مانوس
بودم و به او علاقه زیادی داشتم. او با پدرم که پسر اولش بود زندگی
میکرد. اکنون هر دوی آنها از دنیا رفتهاند.در بسیاری از کشورهای دنیا
نوهها به مادربزرگشان الفت زیادی دارند و من هم همینطور بودم، بیشتر
اوقات زندگیام را با او میگذراندم. به همین دلیل او خیلی مرا دوست داشت و
در هر کاری که انجام میداد سعی میکرد من را هم شرکت دهد تا بیاموزم. اسم
مادربزرگم «ماتسو» بود که بودایی معتقدی هم بود و مراسم سنتی بودایی را
همیشه به جا میآورد، هر روز صبح قبل از خوردن صبحانه همراه کتاب دین بودا
وارد اتاقی میشد که در آن یادبود مردگان را قرار میدادیم. او شروع به
خواندن دعا میکرد و به من هم میگفت مانند او آداب دعا را به جا آورم.
بله. در دین بودا هر انسانی که از دنیا میرود، روحانی نام جدیدی را که
متاثر از نام آن فرد است برایش انتخاب میکند تا زیباتر نوشته شود و بعد
اسم جدید را بر روی قطعه چوبی مینویسند و آن را در طاقچهای که نام دیگر
مردگان هم گذاشته شده است قرار میدهند. در آن اتاق حدودا نام 20 نفر از
اقوام ما وجود داشت.
از تحصیلاتتان بگویید؟
در ژاپن بچهها سال دبستان، 3 سال راهنمایی، و 3 سال دبیرستان میروند من
هم بعد از فارغالتحصیل شدن از مدرسه به دانشگاه رفتم و دو سال در رشته
ریاضی فیزیک به تحصیل مشغول شدم اما به دلیل ازدواج درس را رها کرده و الآن
51 سال است در ایران زندگی میکنم .
دعا کردن چه آدابی داشت؟
بابایی: او قبل از خوردن غذا در اتاق را باز کرده و شروع به دست زدن
میکرد. از غذای صبح که معمولا برنج پخته بود به همراه ظرفی از آب کنار
یادبود مردگان قرار میداد. این کار برای احترام گذاشتن به مردگان انجام
میشد. این کار همه ژاپنیهای قدیمی بود.
مادربزرگتان در دین بودا فردی مذهبی بودند؟
بابایی: بله.
او شما را چطور در انجام کارهای خوب و بد راهنمایی میکرد؟
بابایی: مادربزرگم میگفت اگر دروغ بگویی به جهنم می روی و توضیح میداد که
در آنجا دیو و موجودات ترسناک وجود دارد و هر کس که دروغ بگوید زبانش را
میکشند، او سعی میکرد ما را بترساند.
خدا یا خدایانی در دین بودا وجود دارد؟
بابایی: نه. در این دین خدا وجود ندارد و همه مجسمه بودا را که فردی مانند
پیغمبران است میپرستند آنها معتقدند او برای راهنمایی مردم آمده است.
خاطرهای از مادربزرگتان به یاد دارید؟
بابایی: من هنوز به مدرسه نمیرفتم که اوفوت کرد به همین علت خاطرهای در ذهنم از او نمانده است.
از پدرتان تعریف کنید، او چطور انسانی بود؟
بابایی: در قدیم فرهنگ ژاپن پدرسالارانه بود یعنی همه کار بهعهده پدر بود،
او همه مسائل را تحت نظر گرفته، تصمیم گیری و اجرا میکرد پدر من هم
پدرسالار بود. این فرهنگ تا قبل از جنگ جهانی دوم در خانوادهها بود اما
بعد از آن تا امروز فرهنگها به سمت غربی شدن کشیده شده است.
پدرتان تحصیل کرده بودند؟
بابایی: نه
شغلشان چه بود؟
بابایی: پدرم شغل دولتی داشت و در شهرداری مشغول به کار بود.
مادرتان را به خاطر دارید؟
بابایی: بله. او زنی مهربان بود. مادرم مطیع پدر بود و به پدر خودش هم خیلی
احترام میگذاشت و همیشه تلاش میکرد محیط خانه را در آرامش نگه دارد و
نمیگذاشت داخل خانواده ناراحتی و دعوا به وجود آید.
خاطرهای از پدر و مادرتان در ذهن دارید؟
بابایی: نه. خاطره به خصوصی در ذهن ندارم چون مدت زیادی در کنار آنها زندگی نکردم.
چه زمانی آنها از دنیا رفتند؟
بابایی: پدرم 20 سال پیش و مادرم تقریباً 10 سال پیش فوت کردند.
در جوانی چطور دختری بودید؟
بابایی: معمولاً پدر و مادرها بیشتر مواظب تربیت فرزند اول هستند و بچههای
بعدی را آزادتر میگذارند. من خیلی فعال بودم، ورزش میکردم و در خانه
آرامش نداشتم.
دوست داشتید در آینده چه شغلی داشته باشید؟
بابایی: اول میخواستم هنرپیشه شوم پدرم وقتی فهمید دعوایم کرد و گفت:
اصلاً و ابداً این حرف را نزن! بعد تصمیم گرفتم ورزشکار شوم چون تنیس و
والیبال و شنا کار میکردم.
بین جوانهای ژاپنی خواستگار هم داشتید؟
بابایی: خیر
چطور با آقای بابایی آشنا شدید؟
بابایی: من 52 سال پیش با او آشنا شدم. آقای بابایی مدرس زبان انگلیسی در
آموزشگاهی بود که من در آنجا دانشجو بودم و با هم آشنا شدیم.
اولین بار که او را دیدید درآموزشگاه بود؟
بابایی: بله
آقای بابایی در ژاپن زندگی میکرد؟
بابایی: بله. شغل اصلی او تجارت بود. ایران آن زمان صنعت ضعیفی داشت به
همین علت تجار به خارج میرفتند و اقلام مورد نیاز کشورشان را وارد
میکردند. آقای بابایی از ژاپن ظروف چینی و پارچه، از چین هم چای وارد
میکرد. بیشتر کارش در ژاپن، کره، آلمان و زمان کمی هم در ایتالیا بود.
همسرتان درخواست ازدواجش را چگونه مطرح کرد؟
بابایی: او ابتدا از طریق یکی از دوستان تاجرش که با پدرم آشنا بود موضوع
را مطرح کرد. دوستشان چند باری به ایران سفر کرده بودند و با خانواده آقای
بابایی رفت و آمد داشتند اما خانواده من مطلبی در مورد ایران نشنیده بودند
وحتی نمیدانستند این کشور کجاست؟
مردم ژاپن ذهنیت بدی نسبت به خارجیها داشتند و اگر یک ژاپنی با خارجی
ازدواج میکرد این را برای خانواده آبروریزی میدانستند چون بعد از جنگ
جهانی دوم آمریکاییها در ژاپن کارهای زشتی انجام میدادند و مردم این کشور
به دلیل وقوع جنگ دچار فقر زیادی بودند، دختران مجبور بودند کاری را انجام
دهند که شایسته آنها نبود. دوست ژاپنی همسرم میدانست کسی که پیر است هنوز
چنین نگرشی نسبت به خارجیها دارد و یک سال طول کشید تا با پدرم راجع به
آقای بابایی و کار وخانوادهاش صحبت کرد و او تا حدودی راضی شد.
هیچ وقت ازهمسرتان نپرسیدید چطور شد میان آن همه دانشجو شما را انتخاب کرد؟
بابایی: نه. اما او به نظر خودش با توجه به شخصیتی که داشت بهترین انتخاب
را کرده بود و البته این تقدیر ما بود، همانطور که خداوند میگوید: سرنوشت
هر کس از قبل تعیین میشود مگر اینکه خودش آن را تغییر دهد.
شما از ابتدا چه نظری نسبت به آقای بابایی داشتید؟
بابایی: نظرم مثبت بود زیرا دیده بودم او بسیار صادقانه صحبت میکند و هیچ وقت دروغ نمیگفت، بسیار هم خوش اخلاق بود.
میدانستید او مسلمان است؟
بابایی: بله شنیده بودم. اما نمیدانستم مؤمن یعنی چه؟ فقط میدیدم سر کلاس
موقع نماز که میشود در گوشهای از کلاس میایستد و نماز میخواند.
هنگام ازدواج شما چند سال داشتید؟
بابایی: 21 ساله بودم.
بعد از ازدواج مشکلی با خانوادهتان پیدا نکردید؟
بابایی: من با خواهر بزرگم و همسرش مشکلی نداشتم و هر وقت هم که به ژاپن
سفر میکردیم به خانه آنها میرفتیم. آنها با مهربانی ما را دعوت میکردند و
رفتارشان ملایمت آمیز بود اما الآن خواهر بزرگم و برادرم فوت کردند. خواهر
دیگرم که 10 سال از من کوچکتر است به این دلیل که با یک ایرانی ازدواج
کردم از من کینه دارد الآن 5 سال است که کاملا با یکدیگر قطع رابطه کردیم.
دلیل این همه ناراحتی او چه بود؟
بابایی: او فکر میکرد من همه خانواده را رها کرده و به ایران رفتم و از
آنها بریدم. او میخواست ما همیشه در کنار هم باشیم و بعد از ازدواجم با من
سازگاری پیدا نکرد.
هیچ وقت سعی نکردید با صحبت و محبت او را قانع کنید؟
بابایی: سعی کردم و تا زمانی هم که آقای بابایی زنده بود رفتارش مناسب بود.
چرا این همه کینه از ایرانی ها در دل خواهرتان به وجود آمده بود؟
بابایی: عدهای از ایرانیها که در ژاپن زندگی میکردند و افراد خوبی هم
بودند عدهای دیگر از آنها کارهای بسیار زشتی انجام میدادند و قاچاقچی و
جنایتکار ایرانی در ژاپن زیاد بود به این علت باعث شده بود خواهرم نسبت به
همه آنها دچار بدبینی شود و دوست نداشت که من با یک ایرانی ازدواج کنم.
چطور شد بعد از 5 سال کاملا روابطتان را قطع کردید؟
بابایی: من رفته بودم به ژاپن و در منزل خواهرم مهمان بودم. یکی از دوستانش
آمد به خانه او و من متوجه شدم خواهرم از اینکه مرا معرفی کند و بگوید
همسرم ایرانی است خجالت میکشد. من با فهمیدن این موضوع بسیار ناراحت شدم
به ایران برگشتم. در نامه ای برای او نوشتم اگر احساس میکنی من خواهر تو
نیستم و خجالت میکشی من را به دوستانت معرفی کنی باید بگویم من هم از لحاظ
اعتقادی با شما فرق دارم و بهتر است دیگر همدیگر را نبینیم او هم در جواب،
نامه تندی نوشت و رفت و آمد ما با هم قطع شد.
خواهرتان هیچ وقت به ایران سفر نکرد؟
بابایی: نه. مادرم تصمیم داشت به ایران بیاید که با شروع جنگ منصرف شد و دیگر فرصت نکرد.
با توجه به اینکه شما بودایی بودید و همسرتان مسلمان از طرف خانواده آقای بابایی دچار مشکل نشدید؟
بابایی: نه. چون من قبل از ازدواج مسلمان شدم.
چطور حاضر شدید دین خودتان را تغیر دهید؟
بابایی: من در ظاهر دینم بودایی بود ولی اعتقاد به بودا نداشتم، کورکورانه و
چون مادربزرگم این کار را انجام میداد من هم تقلید میکردم اما
نمیدانستم برای چه این کارها را باید انجام دهم و مفهوم دعایی را که او می
خواند نمی دانستم. خیلی از کسانی که در ژاپن بودایی هستند فقط ظاهراً به
این دین معتقدند مانند ایران که ممکن است خیلی ها فقط اسمشان مسلمان باشد و
واقعاً ندانند اسلام چه دینی است.
مسلمان شدنتان را به یاد دارید؟
بابایی: بله. زمانی که همسرم سجده کردن را به من آموخت من تا به حال به کسی
سجده نکرده بودم و وقتی با انسان بزرگی روبهرو میشدم به او تعظیم
میکردم ولی هیچ وقت مقابل کسی سجده نکرده بودم. به او میگفتم: برای چه
باید سجده کنم؟! برای چهکسی؟! و همسرم توضیح میداد ما انسانها در برابر
کسی که این همه نعمت به ما عطا کرده است هیچ هستیم حال آنکه تو به کسی که
نعمتی به تو نداده است تعظیم میکنی، ما باید در برابر خداوند خود را کوچک
کرده و سجده کنیم. من وقتی این کار را کردم کاملا فهمیدم با هر سجده تکبر
انسان در مقابل خدای خودش ریخته شده و فروتن میشود، این موضوع برای من
بسیار جالب بود!
با توجه به اینکه در دین بودا خدا وجود ندارد شما چطور توانستید به وجود او پی برده و باورش کنید؟
بابایی: من اسم خدا را نشنیده بودم اما وقتی شما نظم دنیا را ببینید
میفهمید یک کسی باید باشد تا این نظم را کنترل کند، کسی هست که ما را
آفریده و پیغمبرها را میفرستد برای راهنمایی ما به سمت کارهای خوب و جهان
آخرت.
نماز خواندن برایتان سخت نبود؟
بابایی: ابتدا میگفتم خوب، همینطور بنشینیم وبا خداوند حرف بزنیم این
حرکات برای چیست؟ یا میگفتم یک بار در روز نماز بخوانیم کافی است اما بعد
فهمیدم انجام نماز سر وقت باعث میشود اعتقادات انسان محکمتر شده و
زندگیاش دچار نظم خاصی میشود.
وقتی مطلبی را نمیتوانستید قبول کنید چه میکردید؟
میپرسیدم.
اگر باز هم قانع نمیشدید چه؟
بابایی: کسی که قانع نمیشود باید اینقدر بپرسد تا قانع شود. مثلاً در
مورد روزه گرفتن و اینکه نباید در یک روز غذایی بخورم به مدت یک ماه برایم
سخت بود اما بعد فهمیدم فلسفه آن این است که برای بدن مفید بوده واین مسئله
از لحاظ علمی هم ثابت شده و نیز درک می کنیم انسانهای گرسنه چه طور زندگی
میکنند و میتوانیم با اسراف نکردن و قناعت به آنها کمک کنیم.
کدام سوره قرآن را بیشتر دوست دارید؟
بابایی: حجرات
چرا؟
بابایی: در ابتدای این سوره خداوند میفرماید با صدای بلند صحبت نکنید،
بعضی از مردم خیلی بلند حرف میزنند. به یاد دارم اولین بار که به مکه رفتم
ایرانیها بلند بلند تکبیر میگفتند و عربها را ناراحت میکردند. آنها
میگفتند پشت خانه پیغمبر نباید با صدای بلند حرف زد بیاحترامی است، البته
عربها تفسیر این آیه را نمیدانند اما کسی هم نباید با صدای بلند موجب
ناراحتی دیگران شود.
ازدواج شما به سبک ژاپن برگزار شد یا با آداب اسلامی عقد کردید؟
بابایی: تمام آداب اسلامی در مراسم ما رعایت شد.
مشکلی با خانواده همسرتان پبدا نکردید؟
بابایی: نه مشکلی نبود. اما اوایل زندگی اذیت می شدیم چون اول ازدواج با
خانواده برادر شوهرم زندگی می کردیم و من تازه مسلمان شده بودم رعایت پاک و
نجسی را کاملا نمیدانستم و فکر میکنم آنها دچار ناراحتی شده باشند البته
هیچ وقت به روی من نیاوردند.
بعد از ازدواج به ایران آمدید؟
بابایی: نه. یک سال در شهر "کوبه " جایی که در آن افراد خارجی زیادی زندگی
میکردند ماندیم، از همسرم خواستم صبر کند تا فرزند اولمان به دنیا بیاید و
خانواده من او را ببینند و خیالشان راحت باشد و بعد به ایران برویم. بعد
از آنکه پسرم به دنیا آمد و ده ماهه شد به ایران آمدیم.
مهریه شما چه بود؟
بابایی: به پول آن زمان پنج هزار تومان اما من گفتم همسرم فرش بخرد و به مسجد اهدا کند و او هم خرید.
در ایران معمولاً زوجهای جوان در اوایل زندگی به هم قولهایی میدهند، شما و همسرتان از این قولها به هم دادید؟
بابایی: بله، او قولی داد که عمل نکرد.
چه قولی بود؟
بابایی: او گفت تو هر چه بخواهی من برایت فراهم میکنم حتی اگر هلی کوپتر
بخواهی من فراهم میکنم، (باخنده) تا آخر عمر به همسرم گفتم: تو هلی کوپتر
برای من نخریدی!
رفتار آقای بابایی با شما چطور بود؟
بابایی: خوب بود! او فردی خوش اخلاق بود ولی از لحاظ مادی سختگیری میکرد.
چطور؟
بابایی: تجار از لحاظ اقتصادی پولدار هستند اما زندگی ما متوسط بود و آقای بابایی فردی ساده زیست بودند و بیشتر انفاق میکردند.
سقف خانه ما به علت بارندگی چکه میکرد، هر چه به او اصرار کردم که بنا
بیاورد قبول نمیکرد و میگفت همینطور هم میشود زندگی کرد تا اینکه یکی
از دوستانش او را راضی کرد.
دوری از خانواده برایتان سخت نبود؟ دلتنگ نمیشدید؟
بابایی: اوایل چرا اما چون بچهدار شدم سرم شلوغ شده بود و تربیت آنها مانع از دلتنگی میشد.
چند فرزند دارید؟
بابایی: سه فرزند
نام اولین فرزندتان چیست؟
بابایی: سلمان
چهکسی نام او را انتخاب کرد؟
بابایی: پدرش
چرا سلمان؟
بابایی: چون سلمان آتش میپرستید و بعد مسلمان شد. او آدم خوبی بود و آقای بابایی او را بسیار دوست داشت.
دومین فرزندتان کی متولد شد؟
بابایی: وقتی آمدیم ایران دخترم بلقیس راحامله بودم او یک سال از فرزند اولمان کوچکتر است.
و بعد از او محمد فرزند سوم به دنیا آمد.
هیچ وقت از اینکه با یک مرد ایرانی ازدواج کردید پشیمان نشدید؟
بابایی: نه (باخنده) آقای بابایی میگفت تو باید همیشه تشکر کنی که با همچنین مسلمانی ازدواج کردی که تو را هم مسلمان کرد.
چطور زبان فارسی را آموختید؟
بابایی: سلمان را در مدرسه علوی ثبت نام کردیم چون از لحاظ مذهبی خوب بود و من هم با بچه ها و با کتاب آنها زبان فارسی را آموختم.
اولین بار کی و چطور با نام امام خمینی(ره) آشنا شدید؟
بابایی: همسرم مقلد امام(ره) بود و ما در خانه رساله ایشان را داشتیم و آن
را مخفی میکردیم. من هم مقلد امام(ره) شدم و از همان جا با ایشان آشنا
شدم.
روز ورود امام (ره) به ایران را به یاد دارید؟
بابایی: بله. ما میخواستیم برای استقبال برویم فرودگاه ولی شنیدم که ایشان
میروند بهشت زهرا. به دخترم گفتم زودتر برویم و جایی برای نشستن پیدا
کنیم اما یا هیچ وسیله نقلیهای نبود و یا کامیونهایی پر از مردم به چشم
میخورد. تصمیم گرفتیم این مسیر را پیاده طی کنیم. تا خیابان شهید رجایی
رسیدیم مردم گفتند همین جا بمانید امام از این مسیر رد می شوند اما ما به
سمت بهشت زهرا به راه خود ادامه دادیم و وقتی رسیدیم که سخنرانی تمام شده
بود و انگشت های پای ما زخمی بود. از روی تپهای مردم را میدیدیم که فوج
فوج بیرون میآمدند.
به همراه دخترم در راه برگشت بودیم که یک ماشین نگه داشت و ما را سوار کرد و
شروع کرد به صحبت کردن. از حرفهایش معلوم شد گرایشات چپ دارد، میگفت:
اینها آخوند بازی درمیآورند، (با خنده) ما هم از ترس اینکه از ماشین
پیادهمان نکند ساکت شدیم.
برای ملاقات با امام رفتید؟
بله. وقتی امام (ره) در مدرسه رفاه بودند، ما برای ملاقات با ایشان رفتیم.
صفی طولانی از مردم به وجود آمده بود، جلوی من احمد رضایی که از مجاهدین
خلق بود و هنوز هم جزو سران آنهاست ایستاده بود. من او را از قبل می
شناختم. با حالت خاصی به من گفت: خانم بابایی شما هم میخواهید برای ملاقات
بروید؟! گفتم: بله، مگر تو نمیخواهی؟ او جواب داد: والله چی بگم؟! اینها
می خواهند آخوند بازی کنند، ندیدید در بهشت زهرا آخوندها از همه مقدمتر
بودند؟ من گفتم: امام هم روحانی است اما اگر شما با حرفهای او موافقی پس
دیگه چکار داری او روحانی است یا نه؟ من از همان جا ارتباط خودم را با او
قطع کردم چون اول نمیدانستم او چه نظری دارد بعد فهمیدم چپی است.
مجاهدین آن روزها تبلیغات زیادی بین جوان ها داشتند. فرزندانتان در دام مجاهدین نیفتادند؟
نه. اما بلقیس دختری انقلابی بود و در مدرسه رفاه درس میخواند و مدیر آنجا
هم خانم بازرگانی ، همسر حنیفنژاد، بود و چند نفر دیگر از همسران و افراد
مجاهدین هم آنجا تدریس میکردند، کسانی مثل آلادپوش و... . ما بعدا متوجه
شدیم ، آنها روی افکار بچه ها تاثیر گذار بودند اما دخترم خانه تیمی
مجاهدین را دیده بود و از اینکه دیده بود دختر و پسر در این خانه ها با هم
زندگی می کنند به ماهیت افکار آنها پی برد و از آنها جدا شد و خط ولایت را
در پیش گرفت. دخترم در راهپیماییها شرکت میکرد اما پدرش میگفت: نگذار
تنها برود! و همیشه با هم می رفتیم.
شهید محمد موقع ورود امام با شما آمد؟
بابایی: بله. او 17-16 ساله بود و با دوستانش در مسجد با هم برای استقبال رفته بودند.
خانم بابایی! شما سفر حج هم رفته اید؟
بابایی: بله! یک بار قبل از شهادت پسرم با تبلیغات بعثه امام رفتم و یک
نوبت دیگر هم در تابستان 62 بعد از شهادت پسرم محمد ما را به مکه دعوت
کردند.
به عنوان شخصی که از مذهب بودایی به اسلام گرویده، باید خاطرات خوبی از سفر حج خود داشته باشید.
قبل از مشرف شدن عکس کعبه را دیده بودم اما این همه انسان را ندیده بودم که
به دور مکانی بگردند. مردم با عشق و علاقه طواف می کنند و این خیلی برای
من تعجب داشت. مدینه بیشتر در من تأثیر داشت، همین که از اتوبوس پیاده شدم
بیاختیار یاد مصیبت های حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) افتادم و بغض کردم و
اشک هایم سرازیر شد.مدینه در آن زمان با الآن بسیار فرق دارد. من خانه
حضرت زهرا (س) را زیارت کردم و راوی توضیح داد که ایشان در اینجا می نشستند
و گریه می کردند به این خاطر این مکان بیت الاحزان نامیده شده است البته
الآن آنجا را خراب کرده و هتل ساخته اند. آن زمان مصائب ائمه بیشتر قابل
درک بود.اکنون رفتن به حج مثل سفر با تور است، خانه خدا محاصره شده بین
ساختمان های بلند در حالی که چند سال پیش اطراف شهر مکه بیابان بود.در
قبرستان بقیع دلم گرفت زیرا شرطه ها نمی گذارند از نزدیک قبرها را زیارت
کنیم.
نسبت به کدام یک از ائمه تعلق خاطر بیشتری دارید؟
امام حسین (ع).
بیشتر چه دعایی را می خوانید؟
من خیلی دعا نمی خوانم(با خنده)، اما زیارت عاشورا و دعای توسل را بیشتر مطالعه می کنم.
خاطره دیگری از سفر حج دارید؟
در سفر اول که بعد از انقلاب با گروه تبلیغات بعثه امام رفتم، از طرف بعثه
دستور داده بودند که مخفیانه به مکانی که گفته شده بود برویم و اعلامیههای
امام را که در آنجا مخفی کرده بودند بیاوریم تا در راهپیمایی برائت از
مشرکین توزیع شود. شب از نیمه گذشته بود، گروه ما شامل سه دختر بود که
بسیار هم ترسیده بودیم، این عملیات باید به آرامی و به دور از چشم پلیس
انجام میشد.
مکان اعلام شده در خیابان اندلس نزدیک یک پل و کنار قبرستان بود. از روی پل
به آرامی رد شدیم و رفتیم در خانه ای تاریک که تبدیل به انبار شده بود.
کسی را ندیدیم جلو رفتیم و با تعدادی جعبه های سیب و پرتقال که پر بودند
مواجه شدیم آنها را برداشته و اعلامیه ها را که زیر آن جعبه ها جاسازی شده
بود برداشته و آنها را به بعثه تحویل دادیم.
فعالیت دیگری هم در آن سفر حج انجام دادید؟
بله. قرار بود برای مراسم برائت از مشرکین پلاکاردهایی را آماده کنیم که
برای انجام این کار نیاز به چرخ خیاطی بود، صادق آهنگران به کمک ما آمد و
این وسیله را فراهم کرد.
این فعالیتها مشکلی برایتان به وجود نیاورد؟
هنگام راهپیمایی برائت تعدادی از مردم که زخمی شده بودند، خود را به بعثه
می رساندند. ما هم در آنجا نشسته بودیم که ناگهان ماموران سعودی ریختند
داخل و شروع کردند به تجسس اما خوشبختانه چیزی دستگیرشان نشد اما عکسی از
امام خمینی(ره) را که بیرون از پنجره بعثه آویزان کرده بودیم پاره کرده و
رفتند. من هم که در مدرسه رفاه معلم نقاشی بودم ، سریع یک نقاشی از صورت
امام(ره) کشیدم و به جای عکس پاره شده از پنجره آویزان کردم.
اعلامیه ها را در کجا پنهان کرده بودید؟
بابایی: در کیسه نایلون گذاشته و در سیفون دستشویی مخفی کردیم که آنها متوجه اش نشدند.
آقای بابایی هم در جریان انقلاب فعالیت داشتند؟
بابایی: او بازاری بود و بازاری ها خانواده زندانیان را از نظر مالی کمک می
کردند و ایشان هم در همین مسیر بودند. در خانه ما جلسات ماهیانهای هم با
موضوع بحثهای انقلابی برگزار میشد که سخنرانهای این جلسات آقایان شجونی،
امامی کاشانی و لاهوتی بودند.
با آنها رفت و آمد هم می کردید؟
بابایی: نه . اما آقای لاهوتی قبل از مرگش از همسرم خواست پیش او برود. در
آن جلسه آقای لاهوتی درد دل کرده و گفته بود من برای این انقلاب خیلی شلاق
خوردم و شکنجه شدم اما بعد از پیروزی انقلاب با من رفتار درستی نداشتند و
من را اذیت کردند. آن زمان پسرش وحید که جزو مجاهدین خلق بود خود را از
ساختمان پلاسکو پرت کرده بود پایین و آقای لاهوتی خیلی از این بابت ناراحت
بود. چند روز بعد هم از دنیا رفت.
خاطرهای از برگزاری آن جلسات دارید؟
بابایی: همسرم در هند تحصیل کرده بود و برای صبحانه مراسم، غذاهای هندی
آماده میکرد. یک روز غذایی آماده کرده بود که بدون قاشق خورده میشد،
سخنران آن روز آقای امامی کاشانی بودند و موقع خوردن غذا، تقاضای قاشق
کردند که با اصرار آقای بابایی مجبور شدند غذا را با دست میل کنند.
چطور شد شما گرایش چپ پیدا نکردید؟
بابایی: واقعاً خدا رحم کرد و من راه درست را انتخاب کردم.
در تظاهرات هم شرکت میکردید؟
بابایی: از زمانی که امام دستور دادند شرکت نفتی ها اعتصاب کنند و تظاهرات شروع شد من و بچههایم در تظاهرات شرکت میکردیم.
شهید محمد آن زمان چند ساله بود؟
بابایی: دبیرستانی بود.
کجای تهران زندگی می کردید؟
بابایی: اول در محله دریاننو و بعد در خیابان کوکاکولا ، آنجا نزدیک
پادگان نیروی هوایی بود و وقتی ما شبها برای شعار دادن به پشت بام
میرفتیم سراسر خیابان پنجم نیروی هوایی مأمور بود و کارشان شناسایی
خانههایی بود که بیشتر شعار می دهند.در بهمن ماه یک روز صبح، نظامی ها
آمدند داخل خانه، ما میخواستیم نماز صبح بخوانیم.آنها از بخاری و رختخواب و
همه وسایل ما را گشتند. در کتابخانه ما تفسیر قرآن بود همه آنها را باز می
کردند و دنبال اعلامیه امام خمینی(ره) بودند. ما همه اعلامیه ها را برده
بودیم پشت بام. آقای بابایی مریض بود، هوا هم به شدت سرد بود و من برای
سربازها که 5 نفر بودند چای آوردم. یکی از آنها باتوم بزرگی در دستش بود که
من خیلی ترسیدم. دستور داد هیچ کس چای نخورد. به آن مامور گفتم برای چه
الکی تیراندازی می کنید؟ در چهار راه کوکاکولا یک جوان کشته شده، چرا آدم
می کشید؟! او گفت من کسی را نمی کشم، این تیرها هوایی است. گفتم عجیبه! چه
تیر هوایی است که آدم می کشد؟! مردم که پرنده نیستند تا با تیر هوایی کشته
شوند.
از زدن این حرف ها به آن مامور نترسیدید؟
بابایی: خودم هم نمیدانم چطور جسارت کردم و این حرف ها را به آنها زدم!
محمد هم فعالیت انقلابی داشت؟
بابایی: بله. یک بار هم یکی از همسایه ها آمد و گفت محمد را نزدیک کلانتری تهران نو دستگیر کردند.
ناراحت شدید؟
بابایی: نه.
چرا؟
بابایی: جوانهای زیادی را آن زمان دستگیر میکردند بچه من با آنها چه فرقی داشت؟!
چرا دستگیرشده بود؟
بابایی: آن زمان هوا سرد بود و نفت هم نمیرسید، محمد وانت می گرفت و به
همه کوچه ها میرفت و پیتها را جمع میکرد و نفت میآورد، من نمیدانم از
کجا اما عصر که میشد پیتها را پر از نفت به خانههای مردم میرساند.
با توجه به شنیدن نحوه شکنجههای ساواک و مشکلات آن موقع، ترس مانع از انجام کارهای انقلابی شما نمی شد؟
بابایی: نه، ترسی نداشتم.
موقع شروع جنگ اضطراب نداشتید؟
بابایی: نه چون جنگی بدتر از آن را دیده بودم، من در ژاپن جنگ جهانی دوم را
دیده بودم که با این جنگ قابل مقایسه نیست. اینجا که جنگ نبود بلکه مردم
دفاع میکردند اما جنگ ژاپن برای توسعهطلبی بود.
هنگام شروع جنگ هوس برگشتن به ژاپن را نکردید؟
بابایی: نه حتی موقع بمباران هم در خانه میماندم.
اولین بار که محمد به جبهه رفت با او مخالفت نکردید؟
بابایی: نه. چرا باید مخالفت می کردم؟ پسری که بالغ میشود میتواند راه
درست را تشخیص دهد و انتخاب کند. او با پیشنماز مسجد مشورت کرد و ما حقی
نداشتیم جلوی او را بگیریم، چون به راه اشتباه نمیرفت و ما نباید سد راهش
میشدیم.
خیلیها میدانستند این راه درست است اما علاقه به فرزند باعث میشد مخالفت کنند و بگویند تو نرو ، بقیه میروند. شما نگفتید؟
بابایی: نه. بقیه با او چه فرقی داشتند؟! همه برای دفاع از کشور، دین و
ناموس میرفتند. اگر همه این حرف را میزدند پس چه کسی برای دفاع از کشور
میرفت؟ این مملکت برای همه بود.
هنگام شروع جنگ شهید محمد دانشگاه میرفت؟
بابایی: وقتی در دانشگاه علم و صنعت ، رشته مهندسی قبول شد که شهید شده بود.
بیشتر از محمد بگویید؟
بابایی: او پسر ساده ای بود و وسایل شخصی اش را در حد نیاز تهیه می کرد. به
یاد ندارم زمانی گفته باشد من لباس یا وسیله ای میخواهم در حالی که
موقعیت مالی پدرش طوری بود که میتوانست هر چیزی را فراهم کند ولی او تا
کفشش پاره نمیشد و تا لباسش کهنه نمیشد خرید نمیکرد. همیشه هم لباسهای
ساده میپوشید، پیراهنهای سفید و آبی کمرنگ. هیچوقت لباس عکسدار و جین
نمیپوشید، اصلا در خانواده ما از بزرگ تا کوچک شلوار جین نمیپوشند و
علاقه هم ندارد.
شده او را برای شیطنت دعوا کنید؟
بابایی:یادم می آید او میخواست قبل از رفتن به جبهه یک جور ماده منفجره
درست کند تا در جبهه استفاده شود به همین دلیل از این نوع آزمایشها در
خانه بسیار انجام میداد من او را دعوا میکردم و میگفتم این کار خطرناک
است.
از جبهه برایتان تعریف میکرد؟
بابایی: بله. میگفت یک بار وقتی که میدان مین را پاکسازی کردیم طبق معمول
با طنابی آنجا را مشخص میکردیم اما هنوز پاکسازی تمام نشده بود که طناب
تمام شد ما مجبور بودیم جلو برویم و این خواست خدا بود که مینی جلوی ما
قرار نگرفت.
از محیط معنوی جبهه چه تعریفی میکرد؟
بابایی: آخرین بار که برای من نامه فرستاد در آن نوشت من دیگر برنمیگردم و
منتظر من نباشید. میگفت من نمیتوانم برگردم در حالی که این سرزمین وجب
به وجب به خون شهدا آغشته شده. همان موقع مطمئن شدم او دیگر شهید میشود.
خاطرهای از آخرین دیدار از او دارید؟
بابایی: او وقتی به مدرسه میرفت موهای سرش را کوتاه میکرد. خودم موهایش
را می زدم. اما وقتی بزرگتر شد دیگر به آرایشگاه میرفت و سرش را اصلاح
میکرد.روزی که میخواست برای آخرین بار به جبهه برود به من گفت این بار هم
موهای من را شما کوتاه کن. این کار را برایش کردم بسیار از من تشکر کرد.
چه حسی پیدا کردید؟
بابایی: هر کس که شهید میشود همه می دانند که مقام شهید چقدر بالاست و نزد
خدا روزی میخورد و زنده است و اینکه بچه امانت خداست و هر طور که خدا
بخواهد او را میگیرد. من هم اینها را قبول داشتم ولی بچه پاره تن مادر
است. وقتی این حرف را زد احساسم دگرگون شد.
سعی نکردید به نوعی از جبهه او را برنگردانید؟
بابایی: نه اصلا. چون بالاخره روزی برای جدایی وجود دارد. لحظهای ناراحت میشوم اما بعد آرامش پیدا میکنم.
برای آرام کردن خود چه میکردید؟
بابایی: قرآن میخواندم و میدیدم در قرآن نوشته شده است به فرزندان خود دل نبندید بلکه آنها برای خداوند هستند.
چه کسی خبر شهادت را به شما داد؟
بابایی: مسجد. البته نصراللهی یکی از دوستان محمد که یک سال بعد از پسرم به
شهادت رسید از همه زودتر میدانست پسرم شهید شده است و به خانه ما آمد اما
نتوانست این خبر را بدهد و گفت آمدهام دنبال کتابم. او با محمد همسنگر
بود. وقتی تیر به سر محمد اصابت کرده بود نصراللّهی بالای سرش بود و محمد
آدرس را کف دست نصراللّهی نوشته بود تا اگر گم شد او به ما خبر دهد.
شهید محمد کی و کجا شهید شد؟
بابایی: فروردین سال 62. والفجر یک، در منطقه فکه به شهادت رسید.
تا به حال فکه رفتهاید؟
بایایی: بله. واقعا که آنجا کربلا است! من به خیلی از مردم میگویم شما که
میخواهید کربلا را ببینید و توانش را ندارید، به مناطق جنگی جنوب بروید.
یکی از رزمندگان میگفت برای جنگیدن باید سینه خیز میرفتیم. این خیلی سخت
است که انسانی در کشور خود سینهخیز برود.
اگر ما دفاع نمیکردیم دشمن میآمد و همه خاک ایران را میگرفت اما الآن
حتی یک وجب را از دست ندادیم و این به خاطر وجود شهدا بوده و کار خیلی بزرگ
است. در مناطق جنوب می شود مقام شهدا را میفهمید. تا قبل از رفتن من هم
نفهمیده بودم اما شنیدن با دیدن فرق دارد.
از اینکه مادر شهید هستید چه حسی دارید؟
بابایی: من برای رسیدن به این درجه کاری نکردم و خدا خواست مقامی به من دهد
که مادر شهید شوم، همه کارها را شهدا کردند. من وقتی به این فکر می کنم که
کسی پسرم را به زور به جبهه نفرستاد و شهادت نتیجه وظیفه شناسی خودش بود
واقعا خوشحال میشوم.
روزهای اول بعد از شهادت محمد برایتان سخت نبود؟
بابایی: یک هفته بعد از شهادت او ساکش را آوردند خانه. جلوی در که ساک را
گرفتم قلبم به شدت میتپید و احساس کردم در حال ترکیدن است. نشستم. تمام
بدنم سست شده بود. بکباره یکباره شروع کردم به سینه زدن. این را به همه
گفته ام که من آنجا فهمیدم سینه زدن برای امام حسین(ع) دلیلش چیست؟ انسان
دست راستش را روی قلب میزند تا قلب از جایش بیرون نیاید و آرامش پیدا کند.
خواب او را دیدهاید؟
بابایی: قبلا بیشتر میدیدم اما الآن کمتر خواب او را میبینم.بیشتر خواب
بچگی او را میدیدم. اما یک بار خواب قشنگی در ماه رمضان دیدم که مردم
زیادی جمع شدهاند جلوی درِ خانه ما. من گفتم چه خبر است؟ مردی دست دختر
کوچکی را گرفته بود و گفت این بچه محمد، ریحانه است. نگاه کردم به قله کوهی
که مقابلم بود و بسیار سرسبز و زیبا جلوه میکرد. گفتند آنجا هم خانه محمد
است.
هنگام تربیت فرزندانتان چه چیزی را بیشتر مد نظر قرار میدادید؟
بابایی: دیندار بودن آنها و مسئولیت پذیریشان و اینکه شخصیت خود را
بشناسند و بدانند که حتی اگر نوجواناند دارای شخصیت مستقلی هستند و
میتوانند هر چه بخواهند بگویند و کورکورانه کاری را قبول نکنند و تشخیص
دهند حق و باطل چیست.
چطور آنها را تربیت میکردید؟
بابایی: دین در ابتدا خیلی مهم است و اینکه سعی کردم دین اسلام را بشناسند و به نماز اهمیت دهند.
هیچ وقت از آمدن به ایران دچار نگرانی نشدید؟
بابایی: اصلاً. من خیلی به همسرم اعتقاد داشتم. یادم هست پدرم میگفت: اگر
رفتی آنجا و دیدی شوهرت سه زن دارد و تو چهارمین هستی چهکار میکنی؟! به
او جواب دادم: من به چنین چیزی فکر نمی کنم، چون شوهر من چنین آدمی نیست و
واقعاً به او اعتماد دارم.
در دوران نوجوانی فکر میکردید روزی به ایران بیایید و زندگی کنید؟
بابایی: نه. من اصلا نمیدانستم ایران چهطور جایی است.
در بین جوانان ژاپن روحیه ایثار و از خودگذشتگی چه جایگاهی دارد؟
بابایی: در ایران فرد به خاطر مقام بالای شهادت علاقمند می شود که جان خود
را فدا کند اما جوانان ژاپن برای توسعه طلبی و جلب رضایت امپراطور
میجنگیدند. این دو عمل در ظاهر یکی است اما در باطن فرق اساسی دارند.
جوانی که سوار هواپیما شده و به سمت کشتی آمریکایی می رود و جان خود را در
راه رضایت امپراطور و توسعه طلبی از دست می دهد به عمل او می گویند
"کامیکازه " . این یعنی انتحار و نوعی خودکشی است که با شهادت فرق دارد.
چند سال است آقای بابایی فوت کردهاند؟
بابایی: هشت سال پیش به علت بیماری قلبی و قند از دنیا رفتند.
شنیده ام مرگی تاثیرگذار داشتند؟
بابایی: بله. خانه ما نزدیک مسجد انصارالحسین بود. آنجا خانه ساختیم تا به
مسجد نزدیک باشیم و بچهها با شنیدن صدای اذان به مسجد بروند. آقای بابایی
صبح و ظهر، شب به مسجد میرفت و این برنامه هر روزش بود. قبل از رفتن به
مسجد هم قرآن میخواند. او اخیرا عمل جراحی کرده بود و دو هفتهای هم می شد
که حالش خوب بود. بلند شد برای قرآن خواندن. من یک لحظه خوابم برد و وقتی
بیدار شدم دیدم نماز شروع شده است ولی آقای بابایی هنوز نشسته ، گفتم پس
چرا آقای بابایی نرفته نماز؟ قرآن هم روبرویش باز بود. پرسیدم: آقا، چرا
نرفتهای مسجد؟ چند بار که پرسیدم، دیدم جواب نمیدهد. متوجه شدم فوت
کردهاند.
فرزندان دیگرتان چکار می کنند؟
بابایی: سلمان مهندس است و یک شرکت مهندسی دارد. سه فرزند دارد، من یک
نتیجه به نام محمدحسین هم دارم. دخترم بلقیس هم لیسانس علوم تربیتی دارد.
شغل شما چیست؟
بابایی: من 20 سال در مدرسه رفاه تدریس میکردم و همزمان در وزارت ارشاد
قسمت ترجمه مطبوعات خارجی بودم که نشریات خارجی را ترجمه میکردم و گاهی
خبرنگاران خارجی را همراهی میکردم. الآن در انجمن حمایت مجروحین شیمیایی
هستم و با NGO های شهر هیروشیما همکاری میکنیم. هر سال عدهای از جانبازان
شیمیایی را برای سالگرد بمباران هیروشیما میبریم آن جا. اکنون هم در حال
ترجمه احکام دین اسلام به زبان ژاپنی هم هستم.
امام (ره) را از نزدیک زیارت کردهاید؟
بابایی: بله! 2 بار.اولین بار که رفتم خدمتشان ، همهاش گریه میکردم. خود
به خود اشکم میآمد. در صفی به نوبت دستبوس امام خمینی(ره) میرفتیم. همسر
شهید شاهآبادی جلوی من بود برای شهادت شوهرش بسیار گریه میکرد. امام(ره)
وقتی او را دید فرمود: شهادت که گریه ندارد. من صحبتی با امام (ره) نکردم.
به دوستم که من را بار اول معرفی کرده بود گفتم: باید دوباره برای من نوبت
ملاقات بگیری. دفعه دوم به امام (ره) گفتم من از ژاپن آمدهام و پسرم شهید
شده است، امام فرمود: ایدکم الله. خبر فوت امام را که شنیدم بدنم سست شد،
فوری رفتم مدرسه رفاه دیدم همه در آنجا گریه میکنند به آنها گفتم
نمیتوانم در اینجا بنشینم و با دوستم به جماران رفتیم در راه همه ملت
سیاهپوش و گریه کنان در خیابان بودند.
امام(ره) را چطور میدیدید؟
بابایی: من برای دیدار با همسر امام رفته بودم. او میگفت امام(ره) انسان
سادهای بود و بسیار به خانواده و همسرش محبت داشت و کسی که در سیاست و
جوامع بینالمللی دیده میشد در خانه کاملا متفاوت بود. آیندهبینی و
قاطعیت امام از نظر سیاسی خیلی مهم بود.
شما شخصیتهای دینی دیگر کشورها را ببینید؛ اول به فکر خود هستند یعنی جاه و
مقام و پست برایشان اهمیت دارد. اما امام(ره) فقط به خاطر رضایت خداوند
حرکت کردند.
آقای خامنهای را از نزدیک دیدهاید؟
بابایی: بله. آقای بابایی بسیار به نماز اول وقت اهمیت میداد. یک روز
عدهای موقع اذان ظهر آمدند منزل ما . آقای بابایی پرسید: کارتان را
بفرمایید؟ گفتند: ما گروهی هستیم که به دیدن خانوادههای شهدا میرویم،
آقای بابایی گفت: قدمتان روی چشم اما الان وقت نماز است و من میخواهم بروم
مسجد وقتی برگشتم تشریف بیاورید! او رفت نماز و برگشت. وقتی دوباره آنها
آمدند و در راه در را باز کردیم دیدیم آقای خامنهای ایستاده است پشت در.
اولش باورم نمی شد ولی شنیده بودم که ایشان به دیدن خانواده شهدا میروند.
با دیدن ایشان ما خیلی خوشحال شدیم چون بسیار او را دوست داریم. البته من
چندین بار برای سخنرانی از طرف مدرسه رفاه خدمت ایشان رفتم .در خانه بسیار
خودمانی بودند. آقای بابایی یزدی هستند و من چند نوع شیرینی یزدی گذاشتم.
آقا گفتند: شما یزدی هستید؟ گفتم: بله. وقت رفتن ایشان دعوت کردند که ناهار
تشریف بیاورید منزل ما سیبزمینی و نان هست. موقع رفتن هم یک قرآن به ما
هدیه دادند و عکسی که با هم گرفتیم برای ما فرستادند.
تا به حال برای دوستانتان در ژاپن از ایران و اسلام گفتهاید؟
بابایی: بله. هر سال تعدادی از آنها به ایران سفر میکنند. قبل از سفر فکر
میکردند که ایران یک کشور تروریستی بوده و خاکی و بیابانی است. اما وقتی
آنها را کنار زایندهرود میبرم و خانوادهها را میبینند که دور هم کنار
رود غذا میخورند، میگویند چقدر ایرانیها مهربان و خانوادهدوست و
مهماننواز هستند.
در انتخابات سال گذشته و وقایع بعد از آن چه میکردید؟
بابایی: من بسیار فعال بودم و مترجم یک گروه تلویزیونی ژاپن بودم. از احمدی
نژاد هم حمایت کردم اما در آن جریان اغتشاشات توجه من به سوی فائزه هاشمی
بود، چون از قبل او را میشناختم. من خیلی از او خوشم نمیآید و می دانم
اعتقاداتش با ما کاملا فرق دارد. او و برادرانش درزمان ریاست جمهوری پدرشان
از موقعیت سوء استفاده کردند و هر کار که دلشان خواست انجام دادند.
نظرتان راجع به وقایع بعد از انتخابات چیست؟
بابایی: به نظر من جوانها را باید بیشتر با انقلاب و شهدا آشنا کنند. خیلی
از جوانها با ارزشهای انقلابی و شهدا آشنا نیستند برای همین اشتباه
میکنند. آنها از جنگ و شهدا درکی ندارند. اگر درست بفهمند که چرا انقلاب
شد و چرا جنگیدیم، قانع میشوند. در گذشته کارهای مثبتی انجام شده است اما
ذهن جوانها را نسبت به آن منفی تربیت کردهاند.
برخی جانبازان، ورزشکاران خیلی فعال و خوشاخلاقی هستند. خوب است بچهها را
ببرند تا از نزدیک مسابقات آنها را تماشا کنند. بچهها را با آنها بیشتر
آشنا کنند و بگویند جانبازان در گذشته چه کاری کردند و چه از خودگذشتگی از
خود نشان دادند. باید به نوجوانان احترام گذاشتن به ایثارگران را یاد دهند.